عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 30 روز سن داره

عسلای مامان

روز پدر

به اصرار من، بابا رو بوس کردی و روز پدر رو تبریک گفتی  آخه در کل با بابا رودروایسی داری و خیلی کم پیش میاد اونو ببوسی  اونقدر چشم و ابرو کردم تا بالاخره بوسش کردی    شانه هایت امنیت دارد پدر   تا که آیی دیده می دوزم به در   چشمهای مهربانت رمز عشق   بودنت یعنی حضور سبز عشق   خوبِ من ،دارم سپاس بی کران   از خداوند کریم و مهربان   اینکه من دارم دو تا دریای نور   مادری پر مهر و بابایی صبور   مادر من قبله گاه آرزوست   اشتیاقم لحظه ی تشویق اوست   ...
23 خرداد 1391

گزارش تعطيلات- 4

چند روزري مهمون خونه مامان آذر بوديم اسكيتها رو هم برديم - محمديوسف و محمدعلي كلاس اسكيت ثبت نام كرده بودن و يك جلسه رفته بودن ما هم كه اونجا بوديم تصميم گرفتيم تو رو هم ببريم تا هم  آموزش ببيني و هم با هم باشيد و خوش بگذرونيد  تا اينكه سر فرصت در محله خودمون تو رو هم ثبت نام كنم و اين شد كه به صورت آزاد و يك جلسه تو رو هم ثبت نام كردم و  سر از پا نميشناختي و خيلي خوشحال بودي و حقيقتاً با اينكه جلسه اولت بود از هر دوي اونها بهتر بودي و خيلي زود راه رفتن اوليه رو ياد گرفتي البته خيلي هم سخت بود و خسته هم شده بودي - مربيتون خيلي سخت گير بود و حسابي ازتون كار كشيد شب رفتيم پارك و آشي كه مامان آذر درست كرده بودو خورديم ر...
21 خرداد 1391

گزارش روزهاي تعطيل3- دريا

چند روزي رفتيم شمال- فريدونكنار و بابلسر- تو هم كه عاشقه دريا هستي خيلي ذوق داشتي و چون هم بازي هم داشتي ( محمدحسين و بنيامين ) بيشتر بهت خوش گذشت از هر فرصتي براي تو آب رفتن استفاده مي كردي و با اصرار ما و ناراحتي از آّب بيرون ميومدي. اونجا پارك هم رفتيم كه يه قفس بزرگ مخصوص پرنده هاي دريايي داشت ( لك لك - پليكان- اردك و ... ) تو چمنهاي پارك قورباغه ديدي و با تشويق و كمك بابا جون شروع كردي به گرفتن اون البته كار سختي بود و خيلي تلاش كردي و بعد از شكار قورباغه بي نوا رفتين و اونو به مرغ ماهي خوار دادين تا بخوره و اونم قورباغه رو خورد تازه خيلي هم ذوق مي كردي و براي همه تعريف مي كردي من كه خيلي غصه خوردم قايق سواري پارسال خيلي بهمون مزه ...
17 خرداد 1391

گزارش تعطيلات-2

امروز همراهم اومدي اداره و داري نقاشي مي كشي آريا هنوز نيومده و تو منتظري دوشنبه تصميم گرفتي بموني خونه ماماني و منم نيومدم دنبالت بهونت هم اين بود كه نمي توني دوچرخه سواري كني به خاطر آفتاب و گرما و بايد بموني اونجا تا بعدازظهر بتوني حسابي بازي كني منم كه امتحان داشتم بدم نيومد ولي بايد اعتراف كنم كه وقتي نيستي خيلي دلم مي گيره مخصوصا اينكه تا شب كه بابا بياد تنها بودم و بايد درس مي خوندم خيلي بد بود فردا مي ريم دريا ( بي حرف پيش اگه مثل عيد نشه) داري لحظه شماري مي كني  دغدغه اين روزهات هم اينه كه پاهاتو 180 درجه باز كني ...
10 خرداد 1391

گزارش از روزهاي تعطيل- 1

يك روز با من اومدي اداره و چون آريا پسر همكارم هم بود خيلي بهت خوش گذشت و دوست داري هر روز با من بياي اداره ولي چون امكانپذير نيست و من نمي تونم هر روز با خودم بيارمت از دستم ناراحت ميشي هر روز صبح مي بريمت خونه ماماني و تا اومدن من اونجا مي موني - چون صبحها زياد مي خوابي ديگه خواب ظهر تعطيل شده تفريح اين روزهات هم شده دوچرخه سواري و تماشاي كارتن كه با وجود پرشين تون تعطيلي نداره و چون نمي توني از تلويزيون اتاق خودت استفاده كني ما نمي تونيم حتي يه برنامه هم تماشا كنيم - از اين بابت ناراحتم كه همش جلوي تلويزيون هستي روزهاي فرد هم كه همچنان دو ساعتي كلاس كاراته ادامه داره و 5 شنبه كه بابا تو رو به كلاس برد مربيتون خيلي ازت تعريف و تمجيد ...
8 خرداد 1391

جشن الفبا

ديروز جشن الفبا تو كلاس درس برگزار شد و منم به همين منظور اداره رو بي خيال شدم و همراه شما 8 صبح از خونه خارج شديم و به طرف مدرسه راه افتاديم وقتي رسيديم اكثر بچه ها با مادراشون اومده بودند ما مادرا روبروي شما نشسته بوديم و فقط تماشا مي كرديم برنامه با تلاوت قرآن توسط ابوالفضل بختياري شروع شد و مهراد رحيمي هم از روي درس نيايش خوند و بعد همگي با هم سرود ملي رو خوندين و تو پسر گلم هم شعر خوش آمدگويي رو خوندي شعرهاي حروف الفبا رو هم كه قبلا براي هر كس حرفي تعيين شده بود يكي يكي و به ترتيب خوندين و شعر حرف ميم براي تو بود همگي با هم حروف الفبا رو از حفظ و ريتميك خوندين همه ي اين برنامه ها توسط معلم مهربونتون و نماينده هاي فعال كلاس هماهن...
5 خرداد 1391

یه کار جدید

وقتی نگات می کردم می دیدم هی داری سرتو تکون میدی و متوجه نمی شدم  منظورت از این کار چیه  ازت که پرسیدم گفتی با سرم دیکته می نویسم خودت هم زیاد از این وضعیت خوشحال نبودی و گفتی مامان دست خودم نیست   هر کلمه ای که به گوشت می رسه حالا چه از دهن کسی یا تلویزیون ، شروع می کنی به نوشتن اون کلمه  با کله ات روی هوا جالب اینجاست که حرف " واو  " و " میم " رو وقتی می خوای طبق معمول تو پر بنویسی کله ات رو مثل مدادت هی تکون تکون میدی که مبادا این حروف رو هوا تو خالی بمونن  ...
28 ارديبهشت 1391

آخرين جلسه

دوشنبه آخرين جلسه كلاسي برگزار شد به دعوت خانم معلم عزيزتون رفتيم مدرسه و سركلاس شما و پشت نيمكتها نشستيم شما هم در اين مدت توي حياط بازي مي كردين درمورد جشن الفبا صحبت شد و تصميم گيري شد اول قرار بود يك روز 5 شنبه در حياط مدرسه با حضور والدين جشن برگزار بشه ولي متاسفانه اين طور نشد و قرار شد فقط با حضور مادرها و در كلاس جشن برگزار بشه به هر كدوم از شما شعر يكي از حروف رو دادن كه حفظ كنين و حرف " ميم" مربوط به شماست و بايد روز جشن بخونيد و برنامه هاي ديگه مثل خوندن سرود ملي و شعر نيايش و .... عكس هم قرار شد با هماهنگي خانم معلمتون بريم آتليه ( البته خودش هم اونجا حضور خواهد داشت )و عكس بياندازيم كه روي تخته شاسي روز جشن به شما هديه داده ...
28 ارديبهشت 1391

روز مادر

عزيز دلم امسال تو به من يه جمله هديه دادي كه از همه چيز تو دنيا برام با ارزش تر بود. علتشم اين بود كه خودت اين جمله رو نوشته بودي ، كاري كه سال هاي قبل نمي تونستي انجام بدي . خيلي خوشحالم و برات آرزوي سلامتي ، طول عمر ،سربلندي و عاقبت به خيري دارم . براي دو تا مادر بزرگ ها هم همين جمله رو البته خيلي با سليقه تر با كادر و رنگ آميزي درست كردي و هديه دادي و اونها هم به اندازه من ذوق كردند و خيلي خوشحال شدند. ...
25 ارديبهشت 1391