اشیای گم شده

دیشب بابا بالاخره شلوارکتو پیدا کرد بعد از یک هفته که من خونه رو زیر و رو کردم و کلی اعصابم خورد شده بود و کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که خونمون جن داره آخه می دونی از کجا پیدا شد ؟ از سبد اسباب بازیهات که من خودم دو بار اونو نگاه کرده بودم ولی ته ته سبد بود آخه نمی دونم اونجا چیکار میکرد تازه صبح که داشتیم میومدیم سر کار هم لنگه دمپاییتو که پریشب تو چمنی جلوی خونه گم شده بود از لابه لای بوته های گل پیدا کرد خلاصه اشیای گم شده پیدا شد.

دیشب برق رفت و تو چراغ کوچکیک باطریتو وصل کرده بودی به کامیون بنیامین و کلی ذوق می کردی که ماشین اونو چراغ دار کردی.

بعد از اینکه خوابت برد بابا میخواست تو رو بزاره رو تخت خودت که بیدار شدی و خوابی رو که دیده بودی برای من تعریف کردی : خواب تفنگ بزرگتو که موتورش شکسته و پلیس اومده و ....

این روزا خیلی پسر خوبی هستی و به حرف گوش میدی قربونت بشم.