دل به دل راه داره
دیروز سه شنبه بود و من رفتم دانشگاه ولی چون یه کلاس بیشتر نداشتم خیلی زودتر از
همیشه اومدم خونه وارد خونه شدم و از پنجره تو رو صدا زدم تا از خونه مامانی اینا
بیای پایین و پیش خودم بخوابی- نکته جالب اینجاست که تو با اینکه اصلا خبر نداشتی
من زود میام خونه قبل از رسیدن من از پنجره پاسیو چند بار منو صدا زده بودی و همه
گفته بودن مامانت نیومده و هنوز زوده که بیاد ولی تو باز هم منو صدا زده بودی که
مدتی نگذشته بوده که صدای منو شنیدن که تو رو صدا می کنم.
مامانی از غذا خوردنت برام تعریف میکنه که نهار عدسی بوده و تو اولش گفتی
نمی خوری ولی وقتی دیدی اونا می خورن شروع کردی به خوردن و با نون خوردی.
تازه موقع افطارم که من بالا بودم و داشتم سوپ می خوردم تو باز هم از عدسی
خواستی و اونو خوردی.
امروز هم سی دی خاله سوسکه رو گذاشتی تو کیفت که وقتی از مهد برگشتی با مامان
جمیله اونو ببینید.
راستی موقعی که داشتیم فیلم حنابندون من و بابا رو میدیدیم مامان جمیله ازت پرسید
رادمان تو کجا بودی و تو جواب دادی خونه مامان آذر بودم.خاله پری هم گفت آفرین بچه
خوب باید موقع عروسی مامان باباش خونه مادر بزرگش بمونه.