5 شنبه و جمعه
پنج شنبه قبل از ظهر رفتیم فردیس که برات یه بلوز بخریم ولی اونقدر هوا گرم بود و چیزی که میخواستم پیدا نشد و به قدری کلافه شدیم که زود برگشتیم خونه.
شب بعد از شام با عمو رضااینا و النازینا و خاله پری اینا رفتیم جاده چالوس تو یه رستوران نشستيم به صرف چای و قلیون- وقتي فهميدي ميخواييم بريم بيرون همش با خودت مي خوندي من خوشحالم من خوشحالم-
برگشتني هم رفتيم پارك نبوت كرج حسابي با وسايل بازي سرگرم شدي مخصوصا سرسره ها ساعت تقريبا 4 صبح بود كه رسيديم خونه تو خوابت برد ولي من و بابا بيدار مونديم كه من سحري بخورم و نماز بخونم بعد خوابيديم .
جمعه ساعت 11 با صداي زنگ تلفن بيدار شديم نهار رفتي بالا شبم افطار خونه مامان جون بوديم و چون محمد نبود خيلي حوصلت سر رفت و در ضمن موقع ورود سگ دايي حسابي تو رو ترسوند.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی