بدون عنوان
این شعر به ایمیلم ارسال شده بود خیلی به دلم نشست :
آسمان را بنگر که بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست گرم و آبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که دلش از سردي شبهاي خزان ، نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد کشيد
و در آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت
تا بگويد که هنوز پر امنيت احساس خداست
ماه من غصه چـــــرا ؟
تو مرا داري و من هر شب و روز آرزويم همه خوشبختي توست !
ماه من! دل به غم دادن و از ياس سخنها گفتن
کار آن هايي نيست که خدا را دارند...
ماه من! غم و اندوه اگر هم روزي مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات، از لب پنجره عشق، زمين خورد و شکست
با نگاهت به خدا، چتر شادي وا کن و بگو با دل خود که خدا هست، خدا هست !
او هماني است که در تارترين لحظه شب راه نوراني اميد نشانم مي داد...
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد همه زندگي ام غرق شادي باشد...
ماه من! غصه اگر هست بگو تا باشد معني خوشبختي بودن اندوه است...
اين همه غصه و غم اين همه شادي و شور چه بخواهي و چه نه ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچيــن...
ولي از ياد مبر پشت هر کوه بلند سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند: که خدا هســـت، خدا هســـت
و چــــــرا غصه؟ چـــــرا ؟