جشن شكوفه ها
يه چند روزي برات مطلب ننوشتم آخه به خاطر شما مرخصي گرفته بودم .
چند تا از دوست جونا پيغام گذاشته بودند كه همين جا ازشون تشكر ميكنم و عذرخواهي به خاطر اينكه دير جوابشونو دادم البته جفتشون هم أدرس اشتباه گذاشتند كه متاسفانه من نتونستم به وبشون سر بزنم اميدوارم دوباره برام پيغام و آدرس بزارن تا باهاشون دوست بشيم.
چهارشنبه 31/6/1390 جشن شكوفه ها بود كه همراه بابا و مامان آذر برديمت مدرسه و از زير قرآن ردت كرديم كه انشاء اله خدا نگهدارت باشه و كمكت كنه
سر صف ايستادي و كلاس بندي شدين و همراه معلمتون رفتين تو كلاس بهتون شيريني و يه كيف كوچيك براي اردو هديه دادن و بعد مامانها رفتن سر كلاس و بچه هاشونو با خودشون آوردند و رفتيم خونه البته ما رفتيم خونه مامان آذر روز خيلي خوبي بود و يه اتفاق جالب افتاد
وقتي بچه ها رو صدا مي كردن كه برن سر كلاساشون تو كلاس 1/1 صدا زدند آرمان كه بلافاصله تو رفتي تو صف 1/1 كه معلمشون خانم چارلنگ بود ( خانم چارلنگو قبلاً مامان هليا يعني زن عمو فاطي تو سينما بهم معرفي كرده و بود و گفته بود كه تو معلماي مدرسه از همه بهتره ) من متوجه اشتباه تو شدم و اومدم و بهت گفتم مامان جون صدا كردند آرمان تو كه آرمان نيستي تو هم گفتي خوب هميشه منو اشتباهي ميگن آرمان . آونجا بود كه متوجه شدم از اونجاييكه وقتي تو به كسي ميگي اسمم رادمانه اغلب اوقات همه ميگن چي ؟ آرمان؟
به خاطر همين هم تو فكر كرده بودي مدير مدرسه اسمتو اشتباه خونده - خلاصه منم صبر كردم ببينم اسمتو تو اين كلاس صدا ميكنه يا نه كه ديدم نه خبري نشد و 1/2 رو هم خوندند و خبري نشد و بالاخره تو كلاس
1/3 صدا زند رادمان منم كه راضي نبودم تو كلاس معلم ديگه اي غير از چارلنگ باشي بهت گفتم سر همين صف بمون و برو سر كلاس و رفتم با مدير مدرسه و خانم چارلنگ صحبت كردم و خانم چارلنگ هم كه منو ميشناخت با مدير صحبت كرد و نمي دوني با چه سماجتي كلاستو عوض كردم و خيالم راحت شد البته بابا مي گفت زياد اصرار نكنم و فرقي نمي كنه ولي چون زن عمو فاطي از خانم چارلنگ تعريف كرده بود ذهنم خراب شده بود و فكر ميكردم اگه تو اون كلاس نباشي عقب مي موني
خلاصه اينم از جشن شكوفه ها كه به خوبي و خوشي برگزار شد و كلي ازت فيلم گرفتيم و عكس انداختيم چندتاشو برات ميذارم .