عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسلای مامان

و حالا , مامان سر به هوا

1390/7/27 9:28
نویسنده : مامان
436 بازدید
اشتراک گذاری

ای وای من ، دیروز که می خواستم بیام دنبال گل پسرم همين كه درو باز كردم يه سر و صداهايي از پشت بوم شنيدم و همين باعث شد حواسم پرت بشه و هول كردم ببينم چه خبره كه كليد پشت در موند و منم درو بستم ( البته نگيد كه از فضولي داشته ميمرده ها ، ما همون بدو ورود به آپارتمان جديد شديم مدير ساختمون با همه انكارهاي ما البته نه اينكه كلاس بزاريم بلكه به خاطر اينكه وقت اين كارهارو نداريم ولي اصرار اونها بر انكار ما غلبه كرد و ديروز حس مسئوليت باعث شد كه برم ببينم چه خبره )

يكي از همسايه ها كه خيلي بقيه از دستش ناراضين و به ما هشدار داده بودن كه مواظب اون باشيم سر فرش شستن دعواش شده بود كمي باهاش صحبت كردم و بهش گفتم كه مقصر اونه البته اگه به حرف گوش بده ولي متاسفانه نرود ميخ آهني بر سنگ

خلاصه اونقدر عصباني بودم كه نگو ، اومدم دنبالت و تو راه زنگ زدم به بابا و جريانو گفتم اونم گفت سعي ميكنم زودتر بيام خونه تو هم برو خونه مامان ناجي اينا

اين شد كه براي دومين روز متوالي بعد از مدسه رفتيم خونه مامان ناجي و جريانو تعريف كردمو اونا هم كلي نصيحتم كردن كه حواسمو بيشتر جمع كنم ( اونقدر بدم مياد از سوتي دادن پيش فاميل شوهر) عمو رضا همچنان مشغول نصب آنتن براي مامان جميله بود . تو عصرونتو خوردي و مشقات رو هم نوشتي و كمي باهات رياضي كار كردم و بابا اومد دنبالمون و با پيچ گوشتي و كمي دردسر بالاخره در باز شد و ما رفتيم تو خونه . خوشبختانه بابا شام حاضري خريده بود وگرنه كارم زار بود.

اينم از دسته گل مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)