رادمان کلاس دومی شد
وای که چقدر زود تابستون تموم شد هنوز باورم نمیشه که تعطیلات تموم شده و باید بری مدرسه ولی خودت خیلی خوشحالی و این روزهای آخر همش میگی آخ جون بازم مدرسه
با خاله مینا رفتیم و برای تو و محدثه چیزهایی که لازم داشتین خریدیم . برات کیف - مداد- پاک کن - دفتر و ... خریدم . عاشق لوازم التحریر هستم و از خریدشون لذت می برم البته باید بگم که قیمتها خیلی بالا بود و کمی از این لذت می کاست.
5 شنبه عقد عمه نسیم بود . ما هم از صبح آماده شدیم و رفتیم محضر و بعد خونه مامانی و تا آخر شب اونجا بودیم البته جشن اصلی به احتمال زیاد آبان ماهه
جمعه مامانی خانواده آقا داماد رو شام دعوت کرده بود و چون می دونستم که دیر بر می گردیم وسایلتو آماده کردم و کیفتو بستم و با خودمون بردیم اونجا تا تو شب رو همونجا بخوابی که فرداش بری مدرسه
هفته اول ظهری هستی در ضمن امسال برات سرویس نگرفتیم و قراره خودت بری مدرسه آخه مدرسه به خونه مامانی اینا خیلی نزدیکه - البته خودت که با این موضوع مشکلی نداری و تازه کلی هم ذوق می کنی
متاسفانه با اینکه خیلی دلم می خواست روز اول خودم ببرمت ولی نشد چون کارم زیاد بود و رئیسم مرخصی نداد و مامانی زحمت کشیده بود و از زیر قرآن ردت کرده بود و تو رو تا مدرسه برده بود و وقتی کلاس بندی شدی برگشته بود خونه
از اداره یک راست اومدم مدرسه چون خیلی دلم می خواست بدونم کلاس کدوم معلم هستی و از بچه های پارسال کدومشون تو کلاستون هستن
شانس آوردم که تازه زنگ تفریحتون تموم شده بود و رفته بودین کلاس و معلمتون سر کلاس نبود اومدم تو کلاس و دیدم پسر گلم میز دوم نشسته و اصلن حواست به من نبود بقیه بچه ها منو که دیدن برپا دادن و فکر کردن که منم یکی از معلمای مدرسه هستم اومدم پیشت و کمی با هم صحبت کردیم و معلم که اومد با ایشون هم آشنا شدم و برگشتم حیاط و با مادرای همکلاسیهای سال گذشته کلی حرف زدیم تا اینکه زنگ خورد و با هم برگشتیم خونه
خدا رو شکر از سه تا معلم کلاس دوم بیشتر از همه از خانم گرجی تعریف می کردن که معلم کلاس شماست و خیلی خیالم راحت شد- 9 تا از همکلاسیهای پارسالت هم تو کلاس شما هستن
کتابهاتون رو داده بودن - یه نقاشی کشیده بودی و خانم گرجی سه خطی هم دیکته گفته بود البته بدون نمره-
شب تو خونه گفتی چرا اومدی کلاسمون - منم گفتم دوست داشتم پسرمو روز اول مدرسه و سر کلاس ببینم مگه بده ؟ گفتی نه ولی چرا با بچه های دیگه شوخی میکنی ( آخه کمی سر به سر بچه ها گذاشتم وقتی منو با معلم اشتباه گرفته بودن و آقا پسرمون از این موضوع ناراحت شده بود )