عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

عسلای مامان

پريشوني مامان

1390/6/26 9:41
نویسنده : مامان
380 بازدید
اشتراک گذاری

ديروز بردمت دكتر آخه مريضي و سرفه ميكني و دوباره با شروع سرما تو هم سرما خوردي و كلي منو ناراحت كردي قبل از اينكه نوبتمون بشه شروع كردي به غر زدن كه آمپول نزنه منم گفتم حالا شايد هم برات نوشت تو كه نمي ترسي هر چه باهات شوخي كردم و از شجاعتت گفتم فايده نداشت و گريه كردي و قيافه گرفتي نمي دونم چرا اينطور شدي تو كه بچه بودي راحت آمپول مي زدي و حتي پرستارا هم تعريفتو مي كردن خلاصه آقاي دكتر معاينه ات كرد و خوشبختانه آمپول هم ننوشت و برگشتيم خونه - عمو رضااينا رو كه ديدي داغ دلت تازه شد كه چرا ما شمال نرفتيم و كمي هم به خاطر اين موضوع هم خودتو ناراحت كردي و هم منو - آخه عزيز دلم كدوم

آدم عاقلي يه شبه ميره شمال و بر مي گرده حالا مگه ميشه به تو اينو حالي كرد هر چي بهت ميگيم كه ما سر فرصت و درست و حسابي ميريم به خرجت نمي ره حالا خوبه همين دو ماه پيش رفته بوديم فريدونكنار و كلي بهت خوش گذشته بود - شب هم وقتي بابا اومد برات سي دي بازي خريده بود كه بريزه تو پي اس پي ولي هر چي سعي كرديم نشد حتي از عمه نسيم هم كمك خواستيم اونم نتونست بريزه ولي حالا تو مگه ول كن بودي انگار كه ما دلمون نخواسته و يا سعي نكرديم شروع كردي به غر زدن و بدقلقي كردن شامو كشيدم خواستي بري بالا و گفتي كه نمي خورم وقتي بهت گفتم اول شام و بعد بالا شروع كردي به گريه آخه من نمي دونم چرا؟

خلاصه از بعد از ظهر تا شب سه چهار باري منو حسابي عصباني كردي آخر سر هم از كوره در رفتم و مجبورت كردم به زور شامتو همونطور كه گريه مي كردي بخوري و بعدشم گفتم اگه ادامه بدي كتك مي خوري كه درست و حسابي گريه كني بعد شام صورتتو شستي و رفتي بالا و البته زود هم اومدي

نمي دونم تو خيلي اذيت مي كني يا من كم طاقت شدم اين روزا خيلي اعصابم خورده و پريشونم آخه خونه بهم ريختس كمي از اسباب اثاثيه رو جمع كردم و گوشه پذيرايي چيدم خونه كه به هم ريخته ميشه منم به هم ميريزم - سرم پر فكراي مختلفه عوض كردن وسايل و خريد وسايل جديد - جمع كردن وسايل و چيدمان در خانه نو - تازه تو هم امسال سال اول مدرسه ات هست و كمي هم به فكر تو هستم نمي دوني چقدر نگراني دارم هر چه مي كنم زياد فكر و خيال نكنم نمي تونم - از طرفي فكر مي كردم ديگه لازم نيست نگران لوزت باشم ولي چند روزيه دوباره با شروع خر خر كردن شبونت نگراني منم شروع شده با امير هم رفتارم بد شده اصلا حوصله اونم ندارم احساس ميكنم منم كه فقط به همه چيز فكر ميكنم و اون بي خياله - خدا بهم صبر بده و زودتر تكليفمونو روشن كنه ( زودتر خونمون خالي بشه و جابجا بشيم)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

مدرسه ی مامان ها
20 شهریور 90 12:35
سلام مامان عزیز دیروز یکی از مامان ها مطلبی رو توی مدرسه مطرح کرده که دوست داریم نظر شما رو هم درباره ی اون بدونیم منتظر حرف های شما هستیم
ماری
20 شهریور 90 14:06
سلام
رادمان جون خوبه
اول اینکه روش گزاشتن خیلی راحته
فقط کافیه که ادرس عکس اپلود شده رو بفرستید مثل
http://www.niniweblog.com/upl/ghasedak1384/13135717188.jpg?84
تعدادش هم هر چند تا باشه میزاریم
فقط عکس ها جدید باشه وتووبلاگتون نزاشته باشین
متن هم خودتون میتونین از هنر نمایی و استعداد و... یه مطلب بنویسید
واگه بتونین هر هفته چند تا عکس بفرستین برایه به روز کردن البوم
و در اخر رادمان جون میتونه دوستای جدیدی پیدا کنه و امار وبلاگتون میره بالا
اگه مشکلی بود خبر بده
مرسی


ممنون از راهنماييتون
مامان نگار
20 شهریور 90 14:50
سلام وبلاگتون خیلی قشنگه مرسی که به ما سر زدین موفق باشید
الهام
21 شهریور 90 10:50
ممنون از اينكه به وب پسرم سر زديد خدا پسرتون را براتون حفظ كنه ان شاء الله هيچوقت سرما نخوره واسباب كشي تون هم به سلامتي تموم بشه تا بتوني استراحت كني باي