بازيهاي كامپيوتري- حسادت - شير خوردن

نه به اينكه تا چند وقته پيش من و بابا ناراحت بوديم كه چرا تو زياد به بازيهاي كامپيوتري علاقه نشون نمي دي - نه به الآن كه گاهي اوقات به زور ما و با ناراحتي پي اس پيتو خاموش ميكني

ديگه زياد حرف نمي زني و اونو ميگيري دستت و تمام حواست به اونه گاهي اوقات حسوديم ميشه و با خودم ميگم كاش اصلا بابا اينو برات نخريده بود بيرون هم كه اصلا نمي ري نمي دونم چون الناز نيست نميري يا اينكه دليلش تنبليه البته يه جورايي وقتي خونه مي موني خيالم راحت تره ولي قبلا هم گفتم از بي تحركيت نگرانم و دوست ندارم چاق بشي و به هر بهونه اي مي خوام مجبورت كنم كه فعاليت داشته باشي گاهي اوقات كه رو چمني جلوي در نشستيم بهت ميگم چرختو بيار و سوار شو و تو هم كه هواي يك چرخ تازه زده به سرت ميگي خرابه و تند نميره و از اين حرفا

ديروز ازت نظر خواستم كه شام چي بپزم تو سفارش ماكاروني دادي به خاطر گلوت دوست نداشتم درست كنم ولي پختم و تو هم كمي نوش جان كردي به خاطر مريضي اشتهات كم شده

ديروز با بابا رفتم و براي خودم كتوني خريدم خونه كه اومدم بهت گفتم مامان كفشام قشنگه؟ ( آخه سليقتو خيلي قبول دارم آخه خدايي سليقت خيلي خوبه و تقريبا تو همه چيز ازت نظرسنجي ميكنم و به نظرت اهميت ميدم) تو هم زدي تو ذوقم و گفتي نه با اينكه كتونيها خيلي قشنگ بودن- ولي بعد از چند لحظه فهميدم چرا خوشت نيومده - پسر من حسوديش شده بود اولين بار بود كه اينطوري شده بودي- بهم گفتي چرا براي من نخريدي ؟ منم گفتم بايد خودت هم باشي تا برات بخرم و واقعا هم اينطور بود تو همون مغازه يه كتوني ديديم كه خيلي قشنگ بود ولي چون خودت نبودي گفتيم بعدا مي خريم خلاصه خيالم راحت شد كه كتونيام قشنگه كه حس حسادت تو رو برانگيخته.

راستي چند روزيه خيلي خوب شير مي خوري آخه تو از همون بچگي با شير ميانه خوبي نداشتي ( غير از شير خودم كه هميشه آويزون بودي ) اصلا فرني و حريره و خلاصه هر غذايي كه با شير بود نمي خوردي الآن هم فقط در روز يه پاكت شير كوچيك كه ميبري مهد مي خوري ولي چند روزيه شيري كه بابا از دامداري ميگيره و مي جوشونيم و بعد سردش ميكنيم خيلي دوست داري مخصوصا وقتي خامه ميبنده

منم كه ديدم خوشت اومده قدتو علامت زدم و بهت نشون دادم كه بلنتر شدي و بيشتر علاقمندت كردم