استقبال از بابا
ديروز بابا ماموريت رفته بود اراك شبش گفته بود كه احتمالا سه روز اونجا باشه
بعدازظهر زنگ زد و گفت دارم برمي گردم ما هم خوشحال شديم
رادمان گفت من ميگم براي بابا تولد بگيريم اولش متوجه نشدم منظورش چيه گفتم تولدش نيست كه
بعد دوزاريم افتاد منظورش اين بود كه خونه رو تزيين كنيم و بادكنك بزنيم و جشن بگيريم براي بازگشت بابا
با هم رفتيم تره بار ماهي بخريم
آقاهه ماهي ها رو از حوض گرفت و گذاشت تو سبد تا جونشون دربياد منم كه دلم نميومد نگاه كنم هي به رادمان هم مي گفتم بيا اينطرف ولي اون داشت نگاه مي كرد البته غصه هم مي خورد يه گربه هم داشت براي ماهيها خودشو هلاك مي كرد
رادمان به گربه گفت بيا بيا ماهي بخور
گربه هم خيلي پر رو يهويي دم سبد پيداش ميشه
رادمان كه غافلگير شده بود ترسيد و گربه رو پيش كرد
آقاهه بهش گفت تو تعارف زدي اونم قبول كرد ديگه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی