عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسلای مامان

مهمون و مهموني

1390/11/8 8:44
نویسنده : مامان
393 بازدید
اشتراک گذاری

از 4شنبه مامان آذر اومد خونمون و با هم اومديم مدرسه دنبال تو ، خيلي ذوق زده شده بودي و خوشحال شدي

5 شنبه رفتيم خونه سارا تا جهيزيه اش رو ببينيم دو تا پسر كوچولو خيلي شيطوني مي كردن ، قربونت برم كه در گوشم گفتي مامان چرا اينا اين كارا رو مي كنن منم گفتم اونا مثل تو مدرسه نرفتن و باسواد نشدن هنوز هيچي نمي فهمن تو آروم و بي صدا نشسته بودي ( فقط دخترا رو ديد مي زدي)  چشمک و از هر وسيله اي خوشت ميومد مي گفتي مامان ما هم از اينا بخريم

جمعه روز پركاري داشتيم ظهر مهمون داشتيم دو تا عمه هاي من از خونه ما قرار بود برن عيادت مريض مامان آذر هم با اونا خواست بره تو هم بغض كردي كه ما هم بريم منم بدم نميومد حاضر شديم و راه افتاديم

يكي از جاهايي كه رفتيم دختر داشتن نيومدي داخل سئوال كردم كه چرا نيومدي گفتي آخه من از دخترا خجالت مي كشم  ميگم محدثه هم دختره اينقدر دوسش داري گفتي آخه اون فاميله- گفتم عزيزم اينا هم فاميلن دير به دير مي بيني ولي غريبه كه نيستن

بعدازظهر هم كه اومديم خونه، زن عمو و دختر عموي من اومدن كه اونم با يكي از دختراش اومده بود خواستي خجالتو بزاري كنار و باهاش ارتباط برقرار كني دو تا ماشين براش آوردي كه متاسفانه ايندفعه اون بهت رو نداد و بعد از رفتنشون گفتي اصلا بازي نكرد چرا اينقدر اين دخترا خجالتينتعجب

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سهیلا مامان درسا جون
9 بهمن 90 16:12
ایشاالله همیشه به تفریح و مهمونی عزیزای من جهیزیه عروس خانوم هم مبارک باشه ایشاالله با دلخوشی استفاده می کنن امان از دست این پسر بچه های خجالتی که هنوز به بلوغ نرسیدن دیگه دخترا از دستشون امان ندارن
مينا مامان كيها ن
10 بهمن 90 10:53
اي خدا ...بميرم برا راد مان جون ...برا خودش كلي مرد شده ...خوب از دخترا خجالت مي كشيد ولي بعدا تصميم گرفته كه باهاشو ن دو ست باشه ولي دختره خجالتي بوده ....


خدانكنه عزيزم
اينم بگم كه آقا رادمان با وجود خجالتي بودن تو ديد زدن دخترا خيلي اوستاده از دختراي خوشكل و خوش تيپ ( آرايش كرده و فشن ) خيلي خوشش مياد.