گزارش تعطيلات 10
سه شنبه خاله مينا اينا اسباب كشي كردن و اومدن شدن تقريبا همسايه ما و ديگه محدثه نزديكمونه و از اين بابت خيلي خوشحالي منم خيلي خوشحالم كه بالاخره خواهرم اومده نزديكم به خصوص محيا جيگر كه عشقه منه
چهارشنبه شب، اول يه سر رفتيم خونه خاله اينا و بعد از اونجا رفتيم خونه ماماني چون عمو شاپورينا از تبريز اومده بودن و بايد ميرفتيم ديدنشون - تو با پريا و پارميدا بازي كردي و تو خونه هم ميگفتي كه ازشون خوشت اومده
5 شنبه خواب موندم و نرفتم دانشگاه و از فرصت استفاده كرديم و نهار رفتيم خونه زن دايي مريم و موقع برگشتن پارسا و سينا رو هم با خودمون آورديم و انگار دنيا رو به تو داده بودند بس كه خوشحال بودي
از وقتي هم رسيديم خونه مشغول بازي شدين با كامپيوتر ، پي اس پي و كمي هم رفتين حياط و بازي كردين و اين شد كه باشگاه نتونستي بري و بعد از شام با هم رفتيم پارك و اونجا فوتبال بازي كردين و آخر سر هم رفتيم خونه ماماني چون خاله زهرااينا اونجا بودن و بايد بچه ها رو تحويل مي داديم شما تا آخرين لحظه از فرصت استفاده كردين و اونجا هم حسابي بازي كردين
قرار بود همه جمعه نهار برن باغ ولي از اونجايي كه من كلاس داشتم ما نمي تونستيم همراه اونها بريم ولي تو ول كن نبودي و ماماني هم قول داد تو رو با خودشون ببره
جمعه نزديكاي ظهر بابا تو رو برد خونه ماماني و با اونها رفتين باغ كه خوش بگذرونيد
ولي خبردار شديم كه شما در حال چيدن شاتوت بودين كه زنبورا حمله كردن بهتون و تو و سينا رو نيش زدن
به قدري نگران بودم كه كلاس رو تا آخر نموندم و برگشتم و با بابا اومديم خونه مامان جون دنبالت وقتي ما رو ديدي ناراحت شدي كه چرا اومدين دنبالم و من مي خوام تا شب اينجا بمونم
انگشت شصتت فقط باد كرده بود و بقيه نيش خوردگيها زياد مهم نبود
فدات بشم عزيزم وقتي ماماني تعريف مي كرد كه چه جوري زنبورا بهت حمله كردن و همه داشتن از رو سر و صورتت زنبورا رو فراري مي دادن و تو چقدر ترسيده بودي و جيغ مي زدي ، اشكم دراومد و خيلي خيلي ناراحت شدم از اينكه اونجا پيشت نبودم
وقتي بهت گفتم قراره با محدثه اينا بريم پارك راضي شدي با ما برگردي خونه
بعد از شام با خاله اينا رفتيم پارك و شما بچه ها اسكيت سواري كردين
امروز هم موندي خونه كه وقتي از خواب بيدار ميشي بري خونه خاله