گزارش تعطيلات 11
اولين ماه تابستون هم گذشت و وارد ماه دوم از سه ماه تعطيلي شديم . اتفاق خاصي هم نيوفتاده و روزها پشت سر هم مي گذرن و احساس مي كنم چيزي براي نوشتن وجود نداره ...
تو ماه رمضون هستيم و اونقدر بي حال و گشنه و تشنه مي شم كه وقتي مي رسم خونه فقط مي خوابم يا دراز مي كشم و حال انجام هيچ كاري رو ندارم ..... ديگه برنامه هر شب پارك رفتن تعطيل شده چون ديگه بعد از افطار وقتي نميمونه براي اينكه تو رو ببرم پارك همين برسم كارهاي خونه رو انجام بدم و شام درست كنم.........ولي در عوض تقريبا هر روز افطار مهمون خونه خاله بوديم و تو و محدثه از فرصت استفاده مي كنيد و بازي مي كنيد .... البته روزهاي يكشنبه هم كه من كلاس دارم خونه مي موني و بيدار كه ميشي ميري خونه خاله و تا شب اونجايي .... اينم بگم كه محدثه به سن تكليف رسيده و بعضي روزها رو روزه مي گيره و وقتي روزه است خيلي تشنه ميشه و اونم بي حاله .... تو هم وقتي اونو ميبيني اصرار داري كه روزه بگيري البته به شيوه خودت ......مثلا يه روز صبح كه از خواب بيدار ميشي بيسكوييت مي خوري و ميگي روزه كله گنجشكي هستم آب رو هم كه اصلا به حساب نمياري ميوه هم به حساب تو اشكالي نداره ...... وقتي من محدثه رو تشويق ميكنم ناراحت ميشي و ميگي چرا به من آفرين نگفتي ؟
كلاس زبان با كمي وقفه دوباره شروع شده به خاطر اينكه روز و ساعت كلاس زبان با كاراته تداخل پيدا كرده بود مجبور شديم منتظر بمونيم تا كلاسهاي جديد شروع بشه
كاراته هم ادامه داره ..... اينم بگم كه كلاسها رو خودت ميري و بر مي گردي چون هم آموزشگاه و هم باشگاه نزديكمونه ... البته اوايل نگران ميشدم ولي ديگه خيالم راحته و مي خوابم تا برگردي ...... هميشه قبل از كلاسها چشمت به ساعته كه مبادا ديرت بشه و از اين بابت خوشحالم
امروز با من اومدي اداره چون چند روز آخر هفته رو افطاري مهمون هستيم خونه خاله و دايي من و قراره از اداره بريم خونه محمدعلي اينا و خيلي خوشحالي .... الآن هم با آريا مشغول بازي هستي