روحيه دادن به خودم و تو
من و تو هنوز به خونه جدید عادت نکردیم برعكس بابا كه خيلي ذوق داره- چون جامون خیلی کوچیک شده و نصف خونه قبلیمونه من که اصلا باهاش راحت نیستم و به زور وسایلمونو جا کردیم و کلی وسایل تو انباری گذاشتیم که بابا دیگه صداش دراومده و میگه انباري مگه چند متره ديگه پر شده و جا نداره
اين چند روزه روحيم خيلي خراب بود و احساس كردم كه با اين روحيه هم دارم خودم اذيت ميشم و هم دارم شماها مخصوصا تو رو ناراحت مي كنم و تاثير منفي روت گذاشته بودم
ولي ديروز با خودم گفتم ديگه چاره چيه بايد با شرايط كنار اومد و اگه نخوام با اين شرايط كنار بيام و از خونمون بدم بياد كم كم افسردگي مي گيرمو در اين راستا تا رسيديم خونه شروع كردم به جارو و گردگيري كردن و كمي به خونه رسيدمو براي اينكه روحيه خودم و خودت هم عوض بشه بعد از اينكه تكاليفتو انجام دادي كتاب فارسي و رياضيتو برداشتيم و رفتيم پارك نزديك خونمون همونجا باهات درساتو كار كردم و كلي از محسنات خونه جديدمون برات گفتم كه ديگه نگي از خونمون بدم مياد و موقع برگشتن هم سر راهمون فست فود بود كه تو هوس سيب زميني كردي كه دو پرس خريدم و برديم خونه خورديم.
بابا هم كه شب اومد و منو شاد ديد اونم خوشحال شد و برق شادي رو تو چشماش ديدم .
ديگه چكار ميشه كرد به خاطر شوهر و بچه هم كه شده بايد خودتو سرحال و شاد و سالم و راضي و .... نشون بدي تا اونها با ديدن تو انرژي گرفته و سرحال باشن