خواب
تو خونه قبلی تو اتاق خودت نمی خوابیدی و منم تختت رو کنار تخت خودمون گذاشته بودم و تو اتاق ما می خوابیدی
تصمیم گرفته بودم تو خونه جدید دیگه اجازه ندم تو اتاق ما بخوابی چون اولاً دیگه خیلی بزرگ شدی و دوماً اتاق جا نداره که دو تخت توش بزارم
و این تصمیم رو عملی کردم و شبها یا با هم میریم رو تخت تو و من پیشت می خوابم و وقتی خوابت برد میام اتاق خودمون یا اینکه تو ، تو پذیرایی خوابت می بره و بابا بغلت میکنه میبره تو اتاقت
برات يه شب خواب كم نور هم زديم كه شبها وقتي بيدار ميشي نترسي
نيمه هاي شب اول اومده بودي و رو تخت ما خوابيده بودي و منم نفهيميده بودم صبح كه ديدمت بهت گفتم شب كه بيدار ميشي پيشم نخواب منو بيدار كن بيام پيشت بخوابم و شبهاي بعدي تو همين كارو ميكني و هر شب مياي و منو از خواب بيدار مي كني و با هم ميريم تو اتاق تو تازه ديشب من با تو خوابم برد و تا صبح هم رو تخت تو بودم
نمي دونم كي اين نيمه شب بيدار شدنات تموم ميشه و عادت مي كني كه تنها بخوابي فقط خدا كنه كه من طاقت بيارم و ادامه بدم آخه ديروز تو گفتي تو و بابا دو تايي مي خوابين ولي من يه نفرم و تنها هستم اينو كه گفتي كمي بهت حق دادم و با خودم گفتم راست ميگه منم اگه بابا نباشه خوابم نمي بره و تو طول شب چند بار بيدار ميشم دلم به حالت سوخت ولي خوب چكار ميشه كرد چاره اي نيست البته شبها تنهات نمي زارم و با هم مي خوابيم و قصه هم برات تعريف مي كنم