بدون عنوان

نمی دونی عزیز من چقدر دلم گرفته و ناراحتم مدتی بود که مانی مدرسه نميومد و تو مي گفتي مامان ماني مدرسه نمياد

چند روز اول فكر كردم مريضه ولي وقتي طولاني شد خيلي نگران بودم تا اينكه يه روز اومدي گفتي سام ميگه باباي ماني تو كما رفته و مدرسه ماني هم عوض شده

من خيلي نگران شدم ديروز كه اومدم مدرسه دنبالت فقط به دنبال يكي از مادرا بودم تا از ماني خبر بگيرم و مادر سام رو ديدم و از احوال ماني جويا شدم و اونم گفت كه وقتي باباش فوت كرد مادر و پدر مادرش اومدن و اونا رو بردن شهرستان

وقتي اين خبر رو داد نمي دوني چه حالي شدم اونقدر گريه كردم كه نگو

بنده خدا فكر مي كرد من مي دونم كه باباي ماني فوت كرده بعد كه ديد هيچ اطلاعي نداشتم ماجرا رو تعريف كرد

باباي ماني سرطان خون داشته و 8 ماهي بوده كه بيمارستان بوده حتي پيوند مغز استخوان هم انجام دادن و آوردنش خونه و فكر مي كردن كه خوب شده

كه متاسفانه حالش بد ميشه و از دنيا ميره

ماني يه برادر يا خواهر يكساله هم داره

از ديروز كه اين خبر رو شنيدم حالم بده

خدايا همه پدر و مادرا رو براي بچه هاشون حداقل تا سن و سالي كه خودشون بتونن گليمشونو از آب بيرون بكشن زنده نگه دار

اونقدر فكر و خيال به سرم ميزنه

بيچاره ماني مدرسه رو چه جوري شروع كرده زماني كه بچه هاي ما با پدر و مادرشون روز اول رفتن مدرسه ، با شادي و خوشحالي و جشن گرفتن

اون چه حالي داشته، باباش تو بيمارستان اونم نه يه مريضيه ساده بلكه سرطان

يا الآن كه رفته شهرستان و يه مدرسه ديگه ميره مي تونه درس بخونه؟ مادرش ميتونه تو درسا بهش كمك كنه؟

خداي من وقتي از حال ماني پرسيدم گفت به عكس باباش نگاه ميكنه و گريه ميكنه

خدايا آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟