اردو
امروز پسرم رفته اردو باغ وحش پارك ارم
خيلي خوشحال بود و كلي ذوق داشت گفت: معلممون گفته تيپ بزنيد منم صبح موهاشو ژل زدم و سيخ سيخي كردم
تو راه خوانه ماماني بوديم پرسيد: مي تونم از خوراكيام به حيوونا هم بدم ؟ منم گفتم نه مريض مي شن مسئولشون هم اجازه نمي ده اونقدر سئوال پيچمون كرد كه آخرسر بابا گفت آره پسرم به ميمونا خوراكي بده
چند شب پيش فيلم اخراجي هاي 1 رو ميداد از اونجايي كه مي دونستم فيلماي خنده دارو دوست داره گذاشتم باشه تا ببينيم با اينكه براي من تكراري بود ولي پسرم خيلي خوشش اومد و كلي خنديد ولي آخرش اشك تو چشماش جمع شده بود بغلش كردم و باهاش شوخي كردم تا از يادش بره
ديشب بعد از انجام تكاليف تلويزيون تماشا مي كرديم هر شبكه اي مي زديم و هر برنامه اي كه نگاه مي كرديم توش غذا مي خوردن
رادمان: واي چه غذاهايي مي خورن من: رادمان گرسنه اي؟ چي داريم (طبق معمول) من: برنج و قرمه سبزي
رادمان: اَه حالم بهم مي خوره از قرمه سبزي (حالا يكي از غذاهاي مورد علاقشه ها)
من: يعني چي ؟ پس چي مي خوري؟ رادمان: زنگ بزن بابا غذا بگيره كلي حرف درمورد اينكه غذاي بيرون خوب نيست و خوب نيست هرچي ببيني بخواهي و آخر سر شماره بابا رو گرفتم و دادم دستش
دلم از اين ميسوزه كه از باباش خواست كه كالباس بخره