بدون عنوان
نمی دونی عزیز من چقدر دلم گرفته و ناراحتم مدتی بود که مانی مدرسه نميومد و تو مي گفتي مامان ماني مدرسه نمياد چند روز اول فكر كردم مريضه ولي وقتي طولاني شد خيلي نگران بودم تا اينكه يه روز اومدي گفتي سام ميگه باباي ماني تو كما رفته و مدرسه ماني هم عوض شده من خيلي نگران شدم ديروز كه اومدم مدرسه دنبالت فقط به دنبال يكي از مادرا بودم تا از ماني خبر بگيرم و مادر سام رو ديدم و از احوال ماني جويا شدم و اونم گفت كه وقتي باباش فوت كرد مادر و پدر مادرش اومدن و اونا رو بردن شهرستان وقتي اين خبر رو داد نمي دوني چه حالي شدم اونقدر گريه كردم كه نگو بنده خدا فكر مي كرد من مي دونم كه باباي ماني فوت كرده بعد كه ديد هيچ اطلاعي نداشتم ماجرا رو تعريف كرد ...
نویسنده :
مامان
14:13