يلدا در خانه مادربزرگ
همگي خونه مامان آذر جمع شديم شب خوبي بود و خيلي خوش گذشت به خصوص به شما بچه ها
خاله مينا برات كادو گرفته بود يه دفترچه يادداشت
منم براي بچه ها جوراب
فرداش هم دوباره عيد شما بچه ها بود چون محمدعلي هم به جمعتون اضافه شد ( خاله و دايي من هم براي شام آمدند)
البته ناگفته نماند كه مشق نداشتي فقط يك صفحه ديكته نوشتي
جمعه صبح برگشتيم خونه ولي مستقيم رفتيم خونه مامان ناجي و بعد از نهار برگشتيم خونه
حالا تو سرماخورده اي و خيلي ناراحتم خدا كنه زودتر خوب شي عزيزم
سوژه اين دو روز هم چاقي تو بود و هرچي ميگفتم كم بخور حريص تر مي شدي و از خوردن دست نمي كشيدي
اولش برنج كم مي ريختي و مي خوردي ولي عوضش سه بار مي خوردي
آخه شكم درآوردي و دوست ندارم چاق باشي ورزشم كه تعطيل شده و خيلي كم تحرك شدي
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی