عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

عسلای مامان

آخر هفته

1390/9/12 11:16
نویسنده : مامان
305 بازدید
اشتراک گذاری

٤ شنبه که رفتیم موقع مشق نوشتن سرتو گذاشتی رو دفترت

گفتم مامان چی شده: گفتی: خسته ام

گفتم: می خوای بخوابی گفتی : آره ( خیلی تعجب کردم آخه تو همیشه از خواب فراری هستی )

گفتم برو اتاقت رو تخت بخواب گفتی: نه

گفتم پس روی مبل بخواب گفتی باشه و دراز کشیدی

منم که نگران شده بودم اومدم به سرت و شکمت دست زدم که ببینم تب نداشته باشی

و ازت پرسیدم جاییت درد می کنه یا نه که تو هم گفتی : نه

خلاصه تو خوابيدي و منم رفتم سراغ تكاليف خودم

بعد از يك ساعت بيدار شدي ولي ديگه مشق ننوشتي و منم اصرار نكردم

5شنبه باباجون بردت خونه مامان آذر ، منم از دانشگاه اومدم اونجا

خاله اينا هم اونجا بودن و ديگه لازم نيست بگم كه چقدر بازي كرده بودين و خوش گذرونده بودين و  مشقاتو با محدثه نوشته بودي منم بهت ديكته گفتم و تمريناي رياضي گاج رو هم حل كردي

جمعه رفتيم يه مسجد كه مراسم حضرت علي اصغر اجرا مي شد و تو لباس مشكيتو پوشيدي و سربندتو بستي و سنجاق سينه ياحسين رو هم زده بودي ( فقط پشيمونم كه چرا ازت عكس نگرفتم براي مسابقه)

شب رفتيم خونه مامان ناجي اينا و ديديم عمو اينا دارن با عمه مي رن خيابونا ( دسته هاي عزاداري )رو نگاه كنن و ما هم با اونا رفتيم و برگشتيم شام خورديم و اومديم خونمون

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

mamani helena
12 آذر 90 18:27
salam azize khale emam hosein hafezet bashe
مينا مامان كيها ن
13 آذر 90 11:51
سلام مامان راد مان جون... جالبه كيهان هم از خوبيدن فراريه ....راد مان عزيز خسته نباشي عزيز دلم ..