عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

عسلای مامان

سه روز تعطیلی و خوشحالی تو و اندراحوالات اين سه روز

1390/10/25 10:41
نویسنده : مامان
400 بازدید
اشتراک گذاری

 

روز اول رو اختصاص دادیم به خرید و چون یه ذره(البته کمی بیشتر از یه ذره) طولانی شد تو هی غر می زدی کی تموم میشه حالا خوبه که فقط برای شما خرید کرده بودیم

چون عروسی سارا (دخترعمه من) نزدیکه تصمیم گرفته بودم خرید عید رو جلوتر انجام بدم تازه دلایل دیگه ای هم داشت با شروع ترم جدید بازم ٥ شنبه هام پره و وقت خريد پيدا نمي كردم و همينطور هم خواستم از شلوغي آخر سال نجات پيدا كنم گرچه بازم خيابونا خيلي شلوغ بود

برات كاپيشن و بلوز و شلوار و كتوني و حوله تن پوش ( چون قبلي كوچيك شده بود و سه سال پوشيده بوديش) و جوراب و زيرپوش خريديم

نهار رو بيرون خورديم مهمون بابا كه چون خسته و گرسنه بوديم خيلي مزه داد

تولد مامان آذر هم چند روز پيش بود يه بلوز براش خريديم و از همونجا مستقيم رفتيم خونه مامان آذر و خاله مينا اينا هم بعد از ما رسيدن و دوباره تو و محدثه و محمديوسف و بازي و شيطوني

فرداش حميد دايي اينا هم اومدن و شما بچه ها كلي ذوق كردين كه محمدعلي هم به جمعتون اضافه شد

جمعه عصري مي خواستم برگردم ولي تو راضي نشدي و از بچه ها نتونستي دل بكني و شب رو هم مونديم فردا صبحش به خيال اينكه نذري مامان ناجي به راهه ( آخه چند ساليه روز اربعين نذري داره) خيلي زود از خواب بيدار شديم - خونه مامان آذر رو كه انگار زلزله اومده بود راضي نشدم همونجوري بزاريم و بريم  من و خاله با كمك تو و محدثه تميز و مرتب كرديم و خيلي سريع آماده شديم و برگشتيم رفتيم خونه و اونقدر با عجله رفتيم حموم و آماده شديم تازه همش ناراحت بودم كه دير شده و الآن همه كارها رو انجام دادن و من كمكي نكردم

وقتي رسيديم ديدم سوت و كوره و عمه خونه تنهاست و ماماني اينا رفتن بهشت زهرا و تازه متوجه شديم نذري مونده براي روز 28 صفر

وا رفتم و اونقدر ضايع شدم كه نگو آخه نمي دونين با چه عجله اي كارهامو انجام داده بودم و چقدر هم عذاب وجدان داشتم كه ظهر شده و ما تازه داريم ميريم

نهار اونجا مونديم البته شما از وقتي رسيديم رفتي كوچه و با الناز بازي كردي و فقط براي نهار اونم چند دقيقه با عجله خونه اومدي تا بعدازظهر موقع برگشتن كه از كوچه اومدي و سوار ماشين شدي  تا ساعت 10 شب تلويزيون دراختيار شما بود و همش كارتن

من و بابا هم جمع و جوري خونه و كارهاي عقب افتاده

شب شما براي من از مجله كودك كه هر ماه از مدرسه بهتون ميدن كتاب خوندي و خوابيدي

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

گيلدا مامي نفش
25 دی 90 13:59
خريد عيدتونو زود انجام داديد راست گفتي هاااااااا اينجوري بهتره. خيلي شلوغ مي شه .. بچه ها همشون اين جوري ان ماماني زودي خسته مي شن . خريد رو دوست ندارن.
مينا مامان كيها ن
27 دی 90 12:48
سلام مامان راد مان جون .....خوش به حال راد مان كلي براش خريد كردين كلي بازي كرده و بهش خو ش گذشته ....خو ب به شما هم اطلاع مي دادن كه اين همه استرس نكشين ...ماماني خيلي مهربون و دل پاكي ...ان شاالله يه عروس مثل خودت خانم نصيب بشه برات ...