عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

عسلای مامان

چي فكر مي كرديم و چي شد

1390/12/13 9:00
نویسنده : مامان
724 بازدید
اشتراک گذاری

خدارو شكر از خونه مامان ناجي موندن خيلي راضي بودي به قدري كه مي گفتي ديگه مي خوام هميشه اونجا بخوابم  ( ما رو باش كه چقدر نگران بوديم حالا نگرانم كه نكنه بخواي واقعاً هر شب اونجا بخوابي و مجبور بشيم به زور ببريمت خونه) تكاليفت رو هم انجام داده بودي دست ماماني درد نكنه بهت ديكته گفته بود و لغت براي جمله سازي برات نوشته بود.

وقتي بهت زنگ ميزدم ميگفتي مامان دلت برام تنگ شده ؟ منم ميگفتم آره مي گفتي عكسمو نگاه كن تا دلت تنگ نشه

دو روز هم غيبت از مدرسه و كلي بازي و تفريح تو اين چند روز

كلي هم سوغاتي و شوق و ذوق اونها

وقتي اومدم مدرسه تا براي اين دو روز غيبت از معلم اجازه بگيرم خانم چهارلنگ مجدداً از اينكه تو خيلي سر كلاس حرف ميزني و دقت نمي كني شكايت كرد منم خيلي از دستت ناراحت شدم و همونجا جلوي معلمتون ازت قول گرفتم كه ديگه سر كلاس صحبت نكني و تو هم قول دادي تا ببينيم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)