گزارش تعطيلات 8- هليا
عزيزم اين روزها خيلي هوا گرمه و باعث شده تا عصري كه آفتاب بره هيچ كاري جز تماشاي كارتن نتوني انجام بدي ديگه نميشه دوچرخه سواري كني اينه كه تا عصري كه من بيام خيلي حوصلت سر ميره و ميگي خسته شدم كه واقعا من موندم چه بكنم با اين خستگي تو
ولي در عوض بعداز ظهرها وقتت پره هر روز كلاس داري تازه بيرون هم ميري و با بچه ها بازي مي كني يا با هم ميريم پارك - تو كلاس زبان هر روز يكي از حروف انگليسي رو ياد مي گيرين و چند صفحه اي مشق دارين كه تا از كلاس مي رسي شروع مي كني به نوشتن اونها هر جلسه تعدادي هم لغت با معني انگليسي اونها يادداشت مي كنين كه بايد تمرين كنيد و ياد بگيرين ولي از تمرين و تكرار خبري نيست .
5 شنبه نيمه شعبان بود و تعطيل رسمي رفتيم خونه مامان آذر و سه روزي مونديم 4 شنبه من از اداره رفتم و تو با خاله اينا اومدي مولودي هم رفتيم كه خيلي خوب بود و خوش گذشت مخصوصا قسمت پرتاب شكلات براي شما بچه ها
يه خبر جالب اينكه هليا اينا كه يك ساليه رفتند سوئد اومدن ايران كه يه ماهي بمونن و تو كه خاطرات خوبي باهاش داري و زماني كه هنوز نرفته بودند خيلي ميومد خونه ما و با هم بازي مي كردين خيلي خوشحالي و براي ديدنش لحظه شماري مي كني
ديشب ما تو پارك بوديم و شما طبق معمول داشتي اسكيت مي كردي كه ماماني زنگ زد و خبر داد كه هليا خونه اوناست و منتظر رادمانه از ما خواست كه بريم اونجا وقتي فهميدي خيلي خوشحال شدي و فورا راهي خونه ماماني شديم كلي با هم بازي كردين تازه هليا اصرار داشت كه تو رو ببره خونه مادربزرگش كه شب رو اونجا بخوابي ولي من اجازه ندادم ولي در عوض موندي خونه ماماني كه مجبور نباشيم صبح از خواب ناز بيدارت كنيم.