نقل مکان به خونه جدید
بالاخره ما رفتیم خونه خودمون و این چند روزه مشغول اسباب کشی بودیم .
عزیزم برعکس چند ماه پیش که دوست داشتی بریم خونه جدید ولی با شروع اسباب کشی ساز مخالف زدنت شروع شد و مي گفتي كه نريم و همين جا بمونيم و از اين حرفا- نمي دونم شايدم به خاطر اينه كه بهت گفته بوديم با رفتن به خونه جديد ديگه نبايد در اتاق من و بابا بخوابي و بايد تو اتاق خودت بخوابي.
ولي در هر صورت براي خودمونم سخت بود بالاخره 8 سال اونجا زندگي كرده بوديم و عادت كرده بوديم و تازه بعد 8 سال داريم از ماماني اينا جدا مي شيم.
من و بابا كه تجربه اسباب كشي نداشتيم اين چند روز خيلي اذيت و خسته شديم خدا به داد مستاجرا برسه و ان شاءالله همگي صاحب خونه بشن
اين چند روزه مامان آذر خونمون بود و حسابي بهش زحمت داديم و خيلي كمك كرد. البته جا داره از مامان ناجي و عمو رضا و عمو حميد هم تشكر كنم چون اونا هم به بابا كمك كردن.
هنوز خونه مرتب نشده دو روز هم مهمون داشتيم يه شب دايي اينا و فرداش ناهار هم خاله اينا كه هر دو بار هم موقع رفتن مهمونا با گريه ازشون خداحافظي كردي و همين طور هم محدثه و محمد يوسف ولي وجود مامان آذر كه بعد از رفتن مهمونا همچنان خونمون بود كمي آرومت مي كرد .