عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره

عسلای مامان

خودم ميام دنبالت

با اينكه از دو شيفت بودن مدرست ناراحتم ولي يه حسني كه داره اينه كه بعدازظهرا كه از مدرسه مياي من خونه ام و خودم ازت استقبال ميكنم. امروز هم با اينكه سرويس برات گرفتيم ولي خودم ميام دنبالت (  آخه  مدرسه رادمان خيلي به خونمون نزديكه و پياده فقط 10 دقيقه راهه ) وقتي بهت گفتم تو هم خوشحال شدي و گفتي مامان جلوي در بزرگه وايسا همه مامانا اونجا وايميسن ميام پيدات ميكنم يا اينكه تو هم منو ديدي صدام كن. قربونت برم عزيزم كه مي خواي منو پيدا كني
9 مهر 1390

جشن نيكوكاري و پسر مهربون من

اين هفته آقا رادمان ظهريه شايد تعجب كنيد ولي قرار بود مدارس يه شيفت بشه كه متاسفانه نشد. زنگ زدم كه بهت يادآوري كنم شيرت رو از يخچال برداري و بذاري تو كيفت كه غر زدي كه چرا من ظهري ام و گفتي چرا بابا پول كم گذاشته ( آخه مدرسه يه پاكت به رادمان داده بود كه براي جشن نيكوكاري هر قدر دوست داشتيم پول بذاريم و بفرستيم ) رادمان پول رو نمي شناسه و به باباش مي گفت كه پول زياد بذار و منظورش تعداد پولها بود و ما هم صبح 3000 تومان داخل پاكت گذاشتيم كه از نظر آقا رادمان 2 تا پول بود و كم بود - عزيز دلم عروسي كه رفته بوديم كلي پنجاه توماني و بيست توماني از پولايي كه سر عروس و دوماد مي ريختن برداشته بودي و تو كشوي كمدت بود و مي گفتي كه خيلي دوسشون...
9 مهر 1390

نقاشي

خدا رو شكر سه خط مشقتو چهارشنبه نوشتي و نگه نداشتي براي تعطيلات - ديروز هم داشتم كتاباتو جمع ميكردم ديدم يك صفحه از كتاب پيش دبستاني رو كه مثل اينكه غايب بودي حل نكردي و سفيده و ازت خواستم كه اونو نقاشي كني البته شناخت اعداد و نيم دايره بود كه تو به خوبي بلدي ولي خوب سرگرمت كرد. ...
9 مهر 1390

يك روز با پدر

متاسفانه كلاسهاي اين ترم من خيلي بده و خودم هم راضي نيستم ولي چاره اي نيست حداقل خوبيش اينه كه يه روز در هفته است. 5 شنبه از صبح تا 7 شب كلاس دارم شما هم پدر و پسر با هم بودين و كاراي زيادي با هم انجام داده بودين از جمله رفتن به نمايشگاه آتش نشاني كه يه جايزه هم گرفته بودي يه ماشين آتش نشاني كوچك كه خيلي بامزه است و خيلي خوشم اومد و رستوران براي خوردن نهار بود البته من خودم شب قبل نهارتون رو آماده كرده بودم ولي چون بيرون از خونه بودين و تو گرسنت شده بابا هم تو رو برده بود رستوران شب هم كه من اومدم رفته بودين بالا سر نقاش كه تو خونمون داره كار ميكنه و من پشت در موندم چون كليد نداشتم و زنگ زدم تشريف آوردين. قربونت برم دلم برات خيلي ت...
9 مهر 1390

سينما چهاربعدي

يه روز كه رفته بوديم پارك بادي بعد از اينكه شما اون تو حسابي بازي كردي بابا بليط سينما چهار بعدي رو گرفت كه بريم و نگاه كنيم ولي متوجه شديم كه اسم فيلم خانه ارواح هست و بعد به خاطر تو پسر گلم منصرف شديم و با اينكه خودمون خيلي دلمون مي خواست ولي بليطها رو پس داديم و نرفتيم ولي از اون روز به بعد هر موقع مي رفتيم اون پاركه تو اصرار مي كردي كه بريم سينما و ما هم به تو مي گفتيم پسرم براي تو مناسب نيست و ما به خاطر تو نرفتيم ولي تو همچنان اصرار مي كردي و ميگفتي من نمي ترسم. اين آخر هفته كه رفتيم پارك و طبق معمول شما رفتي پارك بادي بعدش باز اصرار كردي كه بريم سينما و ما هم ديديم كه يه فيلم جديد گذاشتن به اسم دايناسورها و تصميم گرفتي...
6 مهر 1390

بدون عنوان

اي واي من ، ديروز دفترتو باز كردم ديدم خانم معلمت برام يادداشت گذاشته كه چرا رادمان سه خط مشقشو كه بايد تو خونه مي نوشت ننوشته؟ چه حس بدي بهم دست داد با خودم گفتم از اين پسره يه پسر درس خون درنمياد هنوز هيچي نشده يادش ميره بگه من مشق دارم . آخه ديروزش دفترتو ديدم كه تو مدرسه سه خط مشق نوشته بودي بهت گفتم رادمان جان تو خونه نبايد چيزي بنويسي تو هم گفتي نه از دستت خيلي عصباني بودم ولي تو خواب بودي و نمي شد كاري كرد و بعد كه بيدار شدي خوشبختانه عصبانيت من هم فروكش كرده بود اول يه نقاشي كشيدي و بعد مشقت رو نوشتي و بعد اون سه خطي رو كه يادت رفته بود . خيلي تو نوشتن تنبلي و همش ميگي خسته شدم تو اين دو روزه مي...
6 مهر 1390