مهموني
ديروز ماماني مي خواست بره مولودي و تو رو بعدازظهر برده بود خونه بنيامينينا من اومدم اونجا دنبالت يه ساعتي نشستيم و اومديم خونه - خواستي اونجا تكاليفتو انجام بدي كه بنيامين نمي ذاشت و اونم مي خواست خط بكشه رو كتابت كه ليلا براش كاغذ آورد و منم اونو مشغول كردم تا تو تكليفتو انجام بدي دستشو رو كاغذ گذاشتمو دورش خط كشيدم و بعد هم بهش گفتم به من نگاه كنه تا عكسشو بكشم - تو هم اونقدر تعريف منو پيش ليلا كردي و همش مي گفتي مامان من نقاشيش خيلي خوبه حالا بزار بكشه مي فهمي كه چقدر خوب ميكشه- منم جو گير شده بودم و هم عكس تورو كشيدم و هم عكس بنيامينو ...
نویسنده :
مامان
13:29