زورآزمایی با بابا
وای که چقدر کشتی گرفتن با بابا رو دوست داری دیشب من زیاد حالم خوب نبود و حوصله نداشتم وقتی بابا اومد و صدای ماشینو شنیدم گفتم برو تو حیاط به استقبال بابات و ببین چی برات خریده تو هم رفتی و شیرهایی که بابا برات خریده بود رو آوردی بابا هم کلی ذوق میکنه که پسرش جلوش درمياد و بهش سلام ميكنه و كمكش ميكنه.
بابا خيلي خسته بود ولي وقتي تو ازش خواستي با هم كشتي بگيرين اونم قبول كرد و يه ساعتي مشغول زورآزمايي بودين صداتون كل ساختمونو برداشته بود منم پسر گلم رو تشويق ميكردم .
وقتي به تو و بابا كه در حال بازي با هم هستين نگاه ميكنم خيلي خوشحال ميشم و احساس غرور ميكنم .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی