عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسلای مامان

جريان اسم رادمان

من از اسم علي خيلي خوشم ميومد البته فقط به خاطر حضرت علي ( ع ) از طرفي هم دوست داشتم اسم تو تك باشه - تو فاميل اسم علي زياد داشتيم - وقتي تو كتاب اسامي ديدم معني رادمان ، دلاور و بخشنده است خيلي خوشم اومد و با خودم گفتم حضرت علي رو همه به خاطر اين دو خصوصيته كه دوستش دارن پس به همين نيت اسم تو رو رادمان گذاشتم كه ان شاء اله مثل مولامون علي دلاور و بخشنده باشي و محبوب همه ...
26 شهريور 1390

بوس

دیروز صبح وقتی از خواب بیدارت کردم بلند شدی و اومدی بوسم کردی قربونت بشم انگار دنیا رو بهم میدن وقتی اینطوری یهویی بوسم میکنی. بهت گفتم فدای پسر مهربونم بشم.   از اداره که اومدم نخوابیده بودی و اومدی سی دی تماشا کردی و منم که روزه بودم خوابیدم - مادر الناز ازت خواست که بری خونشون چون الناز که پاشو گچ گرفتن و نمی تونه بیاد بیرون خیلی حوصلش سر رفته تو هم رفتی و دو ساعت دیگه برگشتی و شامتم اونجا خورده بودی - چون خیلی خوابت میومد تا سرتو گذاشتی رو بالش خوابت برد . عزیزم دیروز چون کم دیده بودمت و زیاد باهم نبودیم وقتی شب شد انگار یه چیزی کم داشتم اصلا خوابم نمی برد دوست داشتم بیدارت کنم و با هم حرف بزنیم و بازی ...
26 شهريور 1390

ديگه مدرسه رفتن نزديكه

عزيزم وقتي رفته بوديم پاساژ براي خريد تو رو هم برديم آرايشگاه و موهاتو كوتاه كرديم داري كم كم براي مدرسه آماده مي شي اين چند روزه هم جايي نرفتيم و فقط خونه مامان ناجي و رو چمني جلوي خونه طبق معمول با فاميلا جمع شديم ديروز كه بابا از ماشين پياده شد كه ليمو بخره تو به من گفتي مامان من بلدم رانندگي كنم منم كه اصلا فكر نميكردم تو جدي بگيري گفتم بشين پشت فرمون و ماشينو روشن كن بريم و تو هم در كمال ناباوري من اومدي و پشت فرمون نشستي و منم كه ماتم برده بود و نمي دونستم خراب كاريمو چه جوري جمع و جور كنم منتظر بودم كه خودت پشيمون بشي و بگي مي ترسم ولي نه تو ول كن نبودي و دست بردي كه سوئيچو بچرخوني كه ديدم بايد خودم كاري كنم و بهت گفتم ك...
26 شهريور 1390

نمي خواستم بگم ولي ...

چند روز پيش با وبي آشنا شدم كه زن عموي يه بچه براش درست كرده بود كلي حسوديم شد گفتم تو رو خدا ببين اينا كجا و ما كجا ديشب كه بالا بوديم بازم سر اسباب بازي با بنيامين دعواتون شد البته نه اينكه درگير بشين اون جيغ مي زد و ماشين تورو مي خواست و تو هم بهش نمي دادي آخه عزيزم حق با تو بود ماشينت دست اون بود و باهاش بازي كرد ولي ماشين خودشو بهت نمي داد هميشه همين كارو مي كنه قربونت برم صاحب برادر و خواهر كوچكتر نشدي ولي پسرعموت جاي اونا رو برات پر كرده يعني تو شدي بچه اولي كه همه بهت ميگن تو بزرگتري بده به اون - تو بزرگتري اين كارو نكن تا اون هم نكنه - تو بزرگتري و ....   بالاخره با بي ميلي ولي در مقابل خواسته ما حاضر شدي ماش...
26 شهريور 1390

پريشوني مامان

ديروز بردمت دكتر آخه مريضي و سرفه ميكني و دوباره با شروع سرما تو هم سرما خوردي و كلي منو ناراحت كردي قبل از اينكه نوبتمون بشه شروع كردي به غر زدن كه آمپول نزنه منم گفتم حالا شايد هم برات نوشت تو كه نمي ترسي هر چه باهات شوخي كردم و از شجاعتت گفتم فايده نداشت و گريه كردي و قيافه گرفتي نمي دونم چرا اينطور شدي تو كه بچه بودي راحت آمپول مي زدي و حتي پرستارا هم تعريفتو مي كردن خلاصه آقاي دكتر معاينه ات كرد و خوشبختانه آمپول هم ننوشت و برگشتيم خونه - عمو رضااينا رو كه ديدي داغ دلت تازه شد كه چرا ما شمال نرفتيم و كمي هم به خاطر اين موضوع هم خودتو ناراحت كردي و هم منو - آخه عزيز دلم كدوم آدم عاقلي يه شبه ميره شمال و بر مي گرده حالا مگه ميشه به ...
26 شهريور 1390

بازيهاي كامپيوتري- حسادت - شير خوردن

نه به اينكه تا چند وقته پيش من و بابا ناراحت بوديم كه چرا تو زياد به بازيهاي كامپيوتري علاقه نشون نمي دي - نه به الآن كه گاهي اوقات به زور ما و با ناراحتي پي اس پيتو خاموش ميكني   ديگه زياد حرف نمي زني و اونو ميگيري دستت و تمام حواست به اونه گاهي اوقات حسوديم ميشه و با خودم ميگم كاش اصلا بابا اينو برات نخريده بود بيرون هم كه اصلا نمي ري نمي دونم چون الناز نيست نميري يا اينكه دليلش تنبليه البته يه جورايي وقتي خونه مي موني خيالم راحت تره ولي قبلا هم گفتم از بي تحركيت نگرانم و دوست ندارم چاق بشي و به هر بهونه اي مي خوام مجبورت كنم كه فعاليت داشته باشي گاهي اوقات كه رو چمني جلوي در نشستيم بهت ميگم چرختو بيار و سوار شو و تو هم كه هو...
26 شهريور 1390