شروع سال جدید و خاطرات
صبح یک ساعت قبل از سال تحویل از خواب بیدار شدیم قبل از اینکه تو را هم صدا کنیم خودت از خواب بیدار شدی و کلی خوشحال بودی روز عیده هفت سینی که از روز قبل چیده بودیم کامل کردیم و شیرینی و شکلات روی میز گذاشتیم که بعد از لحظه سال تحویل دهنمونو شیرین کنیم در لحظات پایانی سال 90 همگی مشغول دعا کردن شدیم اول از همه شکر خدا که سال 90 سال خوبی بود و به خوبی و خوشی به پایان رسید و بعد هم آرزوهامون و خواسته هامونو در سال جدید از خدای مهربون خواستار شدیم
اولین جایی که برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان جمیله بود همگی اونجا جمع بودیم عمو حمیداینا شب قبل از تبریز اومده بودند و وجود مانی و مازیار (دوقلوهای کلاس اولی ) روز اول عید رو برای تو خیلی خیلی شیرین تر کرد
خونه مامان ناجی و باباجون هم رفتیم و تا بعدازظهر اونجا بودیم و بعد رفتیم خونه مامان آذر و دو روز اونجا موندیم و خونه دایی و خاله و خاله مینا و احمد دایی هم رفتیم
بعد که برگشتیم خونه دیگه شما تو خونه بند نمی شدی و به خاط مانی و مازیار همش دوست داشتی خونه مامان ناجی بری و برای همین هم امسال کل تعطیلاتو اگه هم جایی می رفتیم خلاصه باید چندساعتی هم خونه مامانی می رفتیم و خونه اونها پر از مهمون بود چون خاله زهرا هم از شیراز اومد و پارسا و آراد هم به جمع بچه ها اضافه شدند
مامانی اینا به خاطر مهموناشون از سفر به همراه ما منصرف شدند و من و بابا هم ته دلمون راضی نبودیم تنها به مسافرت بریم ولی به خاطر تو گل پسر که خیلی وقت بود هوای شمال به سرت زده بود تصمیم گرفتیم بریم که تو خودت اعلام کردی که دوست نداری تنهایی بری شمال و بودن در کنار مانی و مازیار و بقیه رو ترجیح دادی و این جوری بود که گرگان کنسل شد
تولدت خونه مامان عادله برگزار شد که به گفته خودت بهترین تولد بود و از اول تا آخر خودت می رقصیدی
توی این تقریبا 20 روزی که تعطیل بودی 10 صفحه مشق نوشتی و البته به اصرار من و خیلی به سختی
روز آخر یعنی روز سیزده به در به باغ علی دایی اینا رفتیم و خانوادگی اونجا بودیم و 15 خانواده اونجا جمع شدیم خیلی روز خوبی رو گذروندیم و آخر این روز با خوردن آش و بعد هم رقص به پایان رسید و چقدر سخت بود فکر سرکار رفتن برای ما و مدرسه رفتن برای تو حیف که تعطیلات تمام شد.
عکسها رو تو ادامه مطالب ببینید .........
جمعه 18/1/91