عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

عسلای مامان

دندونت افتاد

دیروز با دندونی که لق بود اونقدر ور رفتي كه بالاخره خون ازش راه افتاد ولي خيلي شل شده از مامان جميله خواستي كه برات بكشه ولي اونم مثل من دلش نيومد و تو ميگفتي چقدر مامان جميله ترسوئه بعد از ظهر نخوابيدي و همش سي دي تماشا كردي براي همين هم شامي رو كه سفارش داده بودي نخوردي ( ماكاروني ) و خوابت برد. امروز صبح بابا دندونتو كشيد حالا دو تا دندون جلوي بالا  رو نداري عكس گرفتم وقت كردم برات ميذارم   ...
18 مرداد 1390

امتحانات مامان

عزیزم پسر گلم امتحانام از دوشنبه شروع میشه و خیلی دلشوره دارم شاید نتونم هر روز به وبت سر بزنم آخه میخوام بعضی روزا رو مرخصی بگیرم باید همشو بیست بشم تا الگوی خوبی برای تو باشم. آخه مامانت شاگرد زرنگه ...
16 مرداد 1390

لوس

دیروز موقع برگشت از اداره رفتم برات دو دست لباس خریدم و اتفاقا وقتی رسیدم خونه بیدار بودی و کلی خوشت اومد وقتی پیشم خوابیدی از مربیه جدیدت گله کردی و گفتی : ( با لحن دخترونه و خیلی لوس ) مربیمون میگه کجا ااا ؟ منم گفتم میرم دستشویی- مربی قبلی ازم نمی پرسید کجا - اونقدر بامزه داشتی ادا درمیاوردی که کلی جلوی خودمو گرفتم که نخندم آخه اگه میخندیدم فکر میکردی کار خوبی داری میکنی که ادای مربیتونو درمیاری. منم گفتم خوب اون که چیزی نگفته فقط خواسته بدونه کجا میری ...
16 مرداد 1390

مشق

چهارشنبه مربي مهد 3 خط مشق بهت داده بود و اونم حرف ( د ) بود 5 شنبه بهت گفتم مشقتو بنويس و تو گفتي مگه فردا تعطيل نيست و بهت گفتم باشه بايد مشقتو همون روز بنويسي نه آخرين لحظه البته كاش فرداش مينوشتي چون امروز صبح كه داشتيم مي برديمت مهد و من گفتم كه آقا رادمان مشقت رو هم ننوشتي تو گفتي الآن مينويسم و بهت گفتم عيبي نداره دفترت رو فردا مي بري و تو گفتي نه مربيمون دعوام ميكنه و شروع كردي نوشتن و 3 خط مشقو بعد از 3 روز نوشتي. خدا رحم كنه شروع مدارس و مدرسه رفتنت رو ...
15 مرداد 1390

مامان ذوق میکنه

یکی از کارهایی که همیشه منو خوشحال میکنه و کلی کیف میکنم اینه که تو یه وقتایی بی هوا میایی و منو میبوسی و میگی مامان دوست دارم - نمی دونی چه حالی بهم دست میده انگار دنیا رو بهم دادن دیروز هم وقتی قطره چشمتو ریختم نشستی پیشم و یهویی بوسم کردی - خیلی دوست دارم عزیزم. امروز صبح که بردمت مهد گفتی کلاس رقص هم میخوای بری چون علی رفته منم به مربی گفتم از امروز در کلاس قرص شرکت کنی- آخه امسال مهد دو کلاس تابستونی داشت یکی نقاشی و اون یکی رقص منم فکر کردم رقص مال دختراس و تو رو تو اون کلاس ثبت نام نکردم- ولی اشتباه فکر میکردم.     ...
12 مرداد 1390

روزه کله گنجشکی

چیزهایی که از صبح میل کرده بودی : شیر و کیک و یک عدد شکلات تغذیه مهد قبل از نهار خامه و مربا نهار عدسی با نون و ماست بعداز ظهر میوه (هلو انجیری ٤ عدد) موقع افطار که شد گفتی مامان من روزه کله گنجشکی گرفتم. مامان قربونت بره چقدرم بهت سخت گذشته   ...
12 مرداد 1390

دل به دل راه داره

دیروز سه شنبه بود و من رفتم دانشگاه ولی چون یه کلاس بیشتر نداشتم خیلی زودتر از همیشه اومدم خونه وارد خونه شدم و از پنجره تو رو صدا زدم تا از خونه مامانی اینا بیای پایین و پیش خودم بخوابی- نکته جالب اینجاست که تو با اینکه اصلا خبر نداشتی من زود میام خونه قبل از رسیدن من از پنجره پاسیو چند بار منو صدا زده بودی و همه گفته بودن مامانت نیومده و هنوز زوده که بیاد ولی تو باز هم منو صدا زده بودی که مدتی نگذشته بوده که صدای منو شنیدن که تو رو صدا می کنم. مامانی از غذا خوردنت برام تعریف میکنه که نهار عدسی بوده و تو اولش گفتی نمی خوری ولی وقتی دیدی اونا می خورن شروع کردی به خوردن و ب...
12 مرداد 1390

بازی بازی بازی

عزيزم وقتي اومدم بالا كه داروهاي مامان جميله رو كه براش گرفته بودم ،بدم تو هنوز خواب بودي اومدم نزديكت و كمي كمرتو ماليدم تا بيدار شدي و با هم رفتيم خونمون تا عروسك پارچه اي رو ببيني وقتي تموم شد رفتي بيرون و همون موقع هليااينا اومدن و ديگه لازم نيست بگم كه تو چقدر ذوق كردي - كلي با هم تو حياط بازي كردين و بعد هم رفتين بالا و تو اتاق خواب ماماني اينا به بازي ادامه دادين شام هم بالا خوردين- من صداتون كردم كه با هم بياييد پايين چون قرمه سبزي درست كرده بودم و ميدونستم تو عاشق قرمه سبزي هستي اولش گفتين نمي خورين ولي بعد كه من و بابا شروع كر...
11 مرداد 1390

اشیای گم شده

دیشب بابا بالاخره شلوارکتو پیدا کرد بعد از یک هفته که من خونه رو زیر و رو کردم و کلی اعصابم خورد شده بود و کم کم داشتم به این نتیجه می رسیدم که خونمون جن داره آخه می دونی از کجا پیدا شد ؟ از سبد اسباب بازیهات که من خودم دو بار اونو نگاه کرده بودم ولی ته ته سبد بود آخه نمی دونم اونجا چیکار میکرد تازه صبح که داشتیم میومدیم سر کار هم لنگه دمپاییتو که پریشب تو چمنی جلوی خونه گم شده بود از لابه لای بوته های گل پیدا کرد خلاصه اشیای گم شده پیدا شد. دیشب برق رفت و تو چراغ کوچکیک باطریتو وصل کرده بودی به کامیون بنیامین و کلی ذوق می کردی که ماشین اونو چراغ دار کردی. بعد از اینکه خوابت برد بابا میخواست تو رو بزاره رو تخت خودت که بیدا...
10 مرداد 1390