عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

عسلای مامان

گزارش از روزهاي تعطيل- 1

يك روز با من اومدي اداره و چون آريا پسر همكارم هم بود خيلي بهت خوش گذشت و دوست داري هر روز با من بياي اداره ولي چون امكانپذير نيست و من نمي تونم هر روز با خودم بيارمت از دستم ناراحت ميشي هر روز صبح مي بريمت خونه ماماني و تا اومدن من اونجا مي موني - چون صبحها زياد مي خوابي ديگه خواب ظهر تعطيل شده تفريح اين روزهات هم شده دوچرخه سواري و تماشاي كارتن كه با وجود پرشين تون تعطيلي نداره و چون نمي توني از تلويزيون اتاق خودت استفاده كني ما نمي تونيم حتي يه برنامه هم تماشا كنيم - از اين بابت ناراحتم كه همش جلوي تلويزيون هستي روزهاي فرد هم كه همچنان دو ساعتي كلاس كاراته ادامه داره و 5 شنبه كه بابا تو رو به كلاس برد مربيتون خيلي ازت تعريف و تمجيد ...
8 خرداد 1391

جشن الفبا

ديروز جشن الفبا تو كلاس درس برگزار شد و منم به همين منظور اداره رو بي خيال شدم و همراه شما 8 صبح از خونه خارج شديم و به طرف مدرسه راه افتاديم وقتي رسيديم اكثر بچه ها با مادراشون اومده بودند ما مادرا روبروي شما نشسته بوديم و فقط تماشا مي كرديم برنامه با تلاوت قرآن توسط ابوالفضل بختياري شروع شد و مهراد رحيمي هم از روي درس نيايش خوند و بعد همگي با هم سرود ملي رو خوندين و تو پسر گلم هم شعر خوش آمدگويي رو خوندي شعرهاي حروف الفبا رو هم كه قبلا براي هر كس حرفي تعيين شده بود يكي يكي و به ترتيب خوندين و شعر حرف ميم براي تو بود همگي با هم حروف الفبا رو از حفظ و ريتميك خوندين همه ي اين برنامه ها توسط معلم مهربونتون و نماينده هاي فعال كلاس هماهن...
5 خرداد 1391

یه کار جدید

وقتی نگات می کردم می دیدم هی داری سرتو تکون میدی و متوجه نمی شدم  منظورت از این کار چیه  ازت که پرسیدم گفتی با سرم دیکته می نویسم خودت هم زیاد از این وضعیت خوشحال نبودی و گفتی مامان دست خودم نیست   هر کلمه ای که به گوشت می رسه حالا چه از دهن کسی یا تلویزیون ، شروع می کنی به نوشتن اون کلمه  با کله ات روی هوا جالب اینجاست که حرف " واو  " و " میم " رو وقتی می خوای طبق معمول تو پر بنویسی کله ات رو مثل مدادت هی تکون تکون میدی که مبادا این حروف رو هوا تو خالی بمونن  ...
28 ارديبهشت 1391

آخرين جلسه

دوشنبه آخرين جلسه كلاسي برگزار شد به دعوت خانم معلم عزيزتون رفتيم مدرسه و سركلاس شما و پشت نيمكتها نشستيم شما هم در اين مدت توي حياط بازي مي كردين درمورد جشن الفبا صحبت شد و تصميم گيري شد اول قرار بود يك روز 5 شنبه در حياط مدرسه با حضور والدين جشن برگزار بشه ولي متاسفانه اين طور نشد و قرار شد فقط با حضور مادرها و در كلاس جشن برگزار بشه به هر كدوم از شما شعر يكي از حروف رو دادن كه حفظ كنين و حرف " ميم" مربوط به شماست و بايد روز جشن بخونيد و برنامه هاي ديگه مثل خوندن سرود ملي و شعر نيايش و .... عكس هم قرار شد با هماهنگي خانم معلمتون بريم آتليه ( البته خودش هم اونجا حضور خواهد داشت )و عكس بياندازيم كه روي تخته شاسي روز جشن به شما هديه داده ...
28 ارديبهشت 1391

روز مادر

عزيز دلم امسال تو به من يه جمله هديه دادي كه از همه چيز تو دنيا برام با ارزش تر بود. علتشم اين بود كه خودت اين جمله رو نوشته بودي ، كاري كه سال هاي قبل نمي تونستي انجام بدي . خيلي خوشحالم و برات آرزوي سلامتي ، طول عمر ،سربلندي و عاقبت به خيري دارم . براي دو تا مادر بزرگ ها هم همين جمله رو البته خيلي با سليقه تر با كادر و رنگ آميزي درست كردي و هديه دادي و اونها هم به اندازه من ذوق كردند و خيلي خوشحال شدند. ...
25 ارديبهشت 1391

عكس - پارك جمشيديه

جمعه گذشته رفتيم پارك جمشيديه واقعاً طبيعت زيبا و هواي دلپذيري بود هدف از عكسها بيشتر نشون دادن قسمتي از زيبايي هاي پاركه به خاطر همين هم تعدادش زياده ....... ادامه مطلب و اينم كلاغ هايي كه رادمان اونها رو تو غذاش شريك كرده بود   درضمن رادمان رو با انتخاب خودش كلاس كاراته ثبت نام كرديم و اينم پسر كاراته باز ما ...
19 ارديبهشت 1391

اين چند روز

خدا رو شکر اردو (باغ وحش ارم)بهت خیلی خوش گذشته بود و از حیوونا و کارهایی که انجام داده بودین با هیجان تعریف می کردی و من از حرفات فهميدم كه لذت اتوبوس سواري تا باغ وحش كمتر از لذت خود باغ وحش نبوده و ياد قديما مي افتم كه خودم هم همينجوري بودم و از مسير اردو خيلي خوشم مي اومد سه روز تعطیلی بود که به مهمون بازی گذشت یک روز ما مهمون داشتیم(خاله اينا اومدن خونمون) و روزای دیگه به مهمونی رفتیم شبها هم طبق معمول هر سال چون هوا خوب شده و دیگه سرد نیست پارك جلوي خونه ماماني اينا شده پاتوق افراد فاميل و هر شب دور هم جمع مي شن ولي ما فقط شبهاي تعطيلي مي ريم و به اونها ملحق مي شيم و اين چند شبه هم رفتيم و تو هم حسابي بازي و شيطوني كردي وقتي پارك ...
11 ارديبهشت 1391