عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

عسلای مامان

گزارش تعطيلات - 6

جمعه سالگرد پدربزرگ بابا بود و همگي خونه مامان جميله دعوت بوديم البته خيلي از فوتش مي گذره منم نديدمش  چون از روز قبل مي دونستي مي خواهيم بريم اونجا و همه هستند صبح ساعت 8 از خواب بيدار شدي و ما رو هم بيدار كردي ( مثلا روز تعطيل بود) و هي اصرار داشتي كه خيلي زود آماده بشيم و بريم ولي تا كارامونو انجام بديم 12 شد و رفتيم و تو مشغول بازي شدي تا شب كه برگرديم تازه شب هم ناراحت بودي و با اينكه همه در حال خداحافظي و رفتن بودند ولي تو مي گفتي كه بايد همه حركت كنن بعد ما هم را بيوفتيم  روز خوبي بود و خيلي خوش گذشت فقط اينكه وقتي من با زن دايي و خاله رفتيم پاساژ گردي تو با اسكيت خورده بودي زمين و آرنجت زخمي شده بود كه طبق معمول به...
4 تير 1391

گزارش تعطيلات- 5

اين روزا هر بعد از ظهر به بهونه تمرين اسكيت مي ريم پارك اگر هم پارك نريم تو پاركينگ تمرين مي كني يكشنبه كه شب مبعث بود تصميم گرفتيم بريم پارك به بابا زنگ زدم اونم گفت زير انداز و وسايل هم بردارين منم شام مي گيرم ميام اونجا مي خوريم ما هم كه از خدا خواسته سريع جمع و جور كرديم و رفتيم تا بابا بياد حسابي بازي كردي و بعد شام خورديم و باز هم كمي بازي تا برگشتيم خونه دوشنبه هم رفتيم خريد و شام هم بيرون خورديم و برگشتيم خونه- اين روزا كه دانشگاه تعطيله بايد حداكثر استفاده رو برد چون بعدش باتوجه به اينكه اين ترم خيلي فشرده است و ساعت كلاسا طولانيه و تازه ماه رمضون هم نزديكه ديگه حال و رمقي برام نمي مونه كه برات زياد وقت بزارم   ...
30 خرداد 1391

خبر خوش پيشرفت در كاراته

ديروز اومدم باشگاه دنبالت و چون زود رسيده بودم داخل باشگاه بودم كه اومدي و همون موقع مربيتون هم اومد و وقتي منو ديد گفت اتفاقا خيلي دوست داشتم شما رو ببينم و گفت كه پسرتون خيلي استعداد داره و خيلي خوش استيله تشويقش كنين كه ادامه بده و از جلسه آينده هم با كمربند زرد بياد منو مي گي داشتم از خوشحالي بال در مياوردم خيلي به خودم باليدم ، بغلت كردم و بوسيدمت و ازت تشكر كردم گرچه از قبل قرار داشتيم كه بعد از باشگاه به پارك بريم ولي بهت گفتم براي جايزه مي برمت پارك و اونجا سرسره بادي هم بود كه رفتيم و بليط گرفتيم و اونم گذاشتم پاي جايزه ات و بستني هم خورديم ( اين موضوع رو هم بگم كه در كل بچه قانعي هستي و اين موضوع هميشه باعث افتخار و خوشحا...
24 خرداد 1391

روز پدر

به اصرار من، بابا رو بوس کردی و روز پدر رو تبریک گفتی  آخه در کل با بابا رودروایسی داری و خیلی کم پیش میاد اونو ببوسی  اونقدر چشم و ابرو کردم تا بالاخره بوسش کردی    شانه هایت امنیت دارد پدر   تا که آیی دیده می دوزم به در   چشمهای مهربانت رمز عشق   بودنت یعنی حضور سبز عشق   خوبِ من ،دارم سپاس بی کران   از خداوند کریم و مهربان   اینکه من دارم دو تا دریای نور   مادری پر مهر و بابایی صبور   مادر من قبله گاه آرزوست   اشتیاقم لحظه ی تشویق اوست   ...
23 خرداد 1391

گزارش تعطيلات- 4

چند روزري مهمون خونه مامان آذر بوديم اسكيتها رو هم برديم - محمديوسف و محمدعلي كلاس اسكيت ثبت نام كرده بودن و يك جلسه رفته بودن ما هم كه اونجا بوديم تصميم گرفتيم تو رو هم ببريم تا هم  آموزش ببيني و هم با هم باشيد و خوش بگذرونيد  تا اينكه سر فرصت در محله خودمون تو رو هم ثبت نام كنم و اين شد كه به صورت آزاد و يك جلسه تو رو هم ثبت نام كردم و  سر از پا نميشناختي و خيلي خوشحال بودي و حقيقتاً با اينكه جلسه اولت بود از هر دوي اونها بهتر بودي و خيلي زود راه رفتن اوليه رو ياد گرفتي البته خيلي هم سخت بود و خسته هم شده بودي - مربيتون خيلي سخت گير بود و حسابي ازتون كار كشيد شب رفتيم پارك و آشي كه مامان آذر درست كرده بودو خورديم ر...
21 خرداد 1391

گزارش روزهاي تعطيل3- دريا

چند روزي رفتيم شمال- فريدونكنار و بابلسر- تو هم كه عاشقه دريا هستي خيلي ذوق داشتي و چون هم بازي هم داشتي ( محمدحسين و بنيامين ) بيشتر بهت خوش گذشت از هر فرصتي براي تو آب رفتن استفاده مي كردي و با اصرار ما و ناراحتي از آّب بيرون ميومدي. اونجا پارك هم رفتيم كه يه قفس بزرگ مخصوص پرنده هاي دريايي داشت ( لك لك - پليكان- اردك و ... ) تو چمنهاي پارك قورباغه ديدي و با تشويق و كمك بابا جون شروع كردي به گرفتن اون البته كار سختي بود و خيلي تلاش كردي و بعد از شكار قورباغه بي نوا رفتين و اونو به مرغ ماهي خوار دادين تا بخوره و اونم قورباغه رو خورد تازه خيلي هم ذوق مي كردي و براي همه تعريف مي كردي من كه خيلي غصه خوردم قايق سواري پارسال خيلي بهمون مزه ...
17 خرداد 1391

گزارش تعطيلات-2

امروز همراهم اومدي اداره و داري نقاشي مي كشي آريا هنوز نيومده و تو منتظري دوشنبه تصميم گرفتي بموني خونه ماماني و منم نيومدم دنبالت بهونت هم اين بود كه نمي توني دوچرخه سواري كني به خاطر آفتاب و گرما و بايد بموني اونجا تا بعدازظهر بتوني حسابي بازي كني منم كه امتحان داشتم بدم نيومد ولي بايد اعتراف كنم كه وقتي نيستي خيلي دلم مي گيره مخصوصا اينكه تا شب كه بابا بياد تنها بودم و بايد درس مي خوندم خيلي بد بود فردا مي ريم دريا ( بي حرف پيش اگه مثل عيد نشه) داري لحظه شماري مي كني  دغدغه اين روزهات هم اينه كه پاهاتو 180 درجه باز كني ...
10 خرداد 1391