عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

عسلای مامان

روزهاي اول مدرسه

متاسفانه پيش بيني خانم چهارلنگ به حقيقت پيوست و ديكته خيلي از حروف و كلمات رو از ياد بردي  روخواني رو هم كه ديگه نگو اصلن فكرش رو هم نمي كردم هر شب وقتي 4 يا 5 خط ديكته ميگم 10-12 تا غلط داري در ضمن ديگه خبري از اون خط خوشت هم نيست البته با بيشتر مادرا كه صحبت كردم متوجه شدم بقيه بچه ها هم دسته كمي از تو ندارن درعوض رياضي رو اصلن ايراد نداري تازه بهتر هم ياد گرفتي و موقع تمرين رياضي هر چقدر هم زياد سوال بنويسم ناراحت نميشي و استقبال مي كني فعلن دارين كلاس اول رو يادآوري ميكنين و نه برنامه كلاسي دارين و نه كتاباي امسال رو همراتون مي برين هر روز كه از مدرسه برمي گردي خوشحالي و ميگي كه چقدر مدرسه خوب بود ...
10 مهر 1391

رادمان کلاس دومی شد

وای که چقدر زود تابستون تموم شد هنوز باورم نمیشه که تعطیلات تموم شده و باید بری مدرسه ولی خودت خیلی خوشحالی و این روزهای آخر همش میگی آخ جون بازم مدرسه با خاله مینا رفتیم و برای تو و محدثه چیزهایی که لازم داشتین خریدیم .  برات کیف - مداد- پاک کن - دفتر و ... خریدم . عاشق لوازم التحریر هستم و از خریدشون لذت می برم البته باید بگم که قیمتها خیلی بالا بود و کمی از این لذت می کاست. 5 شنبه عقد عمه نسیم بود . ما هم از صبح آماده شدیم و رفتیم محضر و بعد خونه مامانی و تا آخر شب اونجا بودیم البته جشن اصلی به احتمال زیاد آبان ماهه جمعه مامانی خانواده آقا داماد رو شام دعوت کرده بود و چون می دونستم که دیر بر می گردیم وسایلتو آما...
2 مهر 1391

گزارش تعطيلات 12

مهمترين خبر اين روزها اينه كه يك پله ديگه در كاراته پيشرفت كردي و كمربندت به رنگ نارنجي ارتقا پيدا كرد كه باعث خوشحالي من و بابا كه اين روزها با ديدن بازيهاي المپيك 2012 آرزوي قهرماني تو رو در عرصه هاي جهاني در سر مي پرورانيم ، شد. البته خودت وقتي بازيها رو مي ديدي از ما خواستي كه كلاس وزنه برداري ثبت نامت كنيم و خيلي خوشت اومده بود و من هم كه طاقت ديدن پسرم رو زير همچين وزنه هاي سنگيني ندارم از اين تصميم منصرفت كردم. در كلاس زبان هم جديدن معلمتون هر جلسه يه ديكته از حروفي كه ياد گرفتين ميگه و با توجه به نمره هاي 17 و 15 كه گرفتي متوجه شدم حروف رو فقط مثل يه عكس مي كشي و توجه به نامشون نداري و بايد بيشتر حواسم بهت جمع باشه آخه راست...
23 مرداد 1391

گزارش تعطيلات 11

اولين ماه تابستون هم گذشت و وارد ماه دوم از سه ماه تعطيلي شديم . اتفاق خاصي هم نيوفتاده و روزها پشت سر هم مي گذرن و احساس مي كنم چيزي براي نوشتن وجود نداره ... تو ماه رمضون هستيم و اونقدر بي حال و گشنه و تشنه مي شم كه وقتي مي رسم خونه فقط مي خوابم يا دراز مي كشم و حال انجام هيچ كاري رو ندارم ..... ديگه برنامه هر شب پارك رفتن تعطيل شده چون ديگه بعد از افطار وقتي نميمونه براي اينكه تو رو ببرم پارك همين برسم كارهاي خونه رو انجام بدم و شام درست كنم .........ولي در عوض تقريبا هر روز افطار مهمون خونه خاله بوديم و تو و محدثه از فرصت استفاده مي كنيد و بازي مي كنيد .... البته روزهاي يكشنبه هم كه من كلاس دارم خونه مي موني و بيدار كه ميشي ميري...
11 مرداد 1391

گزارش تعطيلات 10

سه شنبه خاله مينا اينا اسباب كشي كردن و اومدن شدن تقريبا همسايه ما و ديگه محدثه نزديكمونه و از اين بابت خيلي خوشحالي منم خيلي خوشحالم كه بالاخره خواهرم اومده نزديكم به خصوص محيا جيگر كه عشقه منه چهارشنبه شب، اول يه سر رفتيم خونه خاله اينا و بعد از اونجا رفتيم خونه ماماني چون عمو شاپورينا از تبريز اومده بودن و بايد ميرفتيم ديدنشون - تو با پريا و پارميدا بازي كردي و تو خونه هم ميگفتي كه ازشون خوشت اومده 5 شنبه خواب موندم و نرفتم دانشگاه و از فرصت استفاده كرديم و نهار رفتيم خونه زن دايي مريم و موقع برگشتن پارسا و سينا رو هم با خودمون آورديم و انگار دنيا رو به تو داده بودند بس كه خوشحال بودي از وقتي هم رسيديم خونه مشغول بازي شدين با كا...
31 تير 1391

گزارش تعطيلات 9

خبر اول اينكه پارسا اينا از شيراز اومدن و يه روز كه من اداره بودم با ماماني و عمه رفتين خونه مامان جون ديدنشون و چون بعدازظهرش بايد مي رفتي باشگاه آرش زحمت كشيده بود و تو رو رسوند خونه و تو هم خيلي ناراحت بودي كه چرا بايد برم باشگاه و نمي خواستم بيام و مي خواستم بمونم اونجا و خلاصه كلي بداخلاقي 5شنبه رفتيم خونه ماماني اينا و هم هليا اونجا بود و هم پارسا و ايليا و حسابي خوش گذروندي  و مي خواستيم پارسا رو ببريم خونمون كه شب رو با هم باشين ولي ايليا پيش دستي كرد و پارسا رفت خونه اونا و حال تو گرفته شد جمعه شب رفتيم رستوران چون شما تشخيص دادي كه خيلي وقته به رستوران نرفتيم شنبه من حالم زياد خوب نبود و نرفتم اداره صبح ز...
26 تير 1391

گزارش تعطيلات 8- هليا

عزيزم اين روزها خيلي هوا گرمه و باعث شده تا عصري كه آفتاب بره هيچ كاري جز تماشاي كارتن نتوني انجام بدي ديگه نميشه دوچرخه سواري كني اينه كه تا عصري كه من بيام خيلي حوصلت سر ميره و ميگي خسته شدم كه واقعا من موندم چه بكنم با اين خستگي تو ولي در عوض بعداز ظهرها وقتت پره هر روز كلاس داري تازه بيرون هم ميري و با بچه ها بازي مي كني يا با هم ميريم پارك - تو كلاس زبان هر روز يكي از حروف انگليسي رو ياد مي گيرين و چند صفحه اي مشق دارين كه تا از كلاس مي رسي شروع مي كني به نوشتن اونها هر جلسه تعدادي هم لغت با معني انگليسي اونها يادداشت مي كنين كه بايد تمرين كنيد و ياد بگيرين ولي از تمرين و تكرار خبري نيست . 5 شنبه نيمه شعبان بود و تعطيل رسمي ...
18 تير 1391