عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه سن داره

عسلای مامان

عكس - پارك جمشيديه

جمعه گذشته رفتيم پارك جمشيديه واقعاً طبيعت زيبا و هواي دلپذيري بود هدف از عكسها بيشتر نشون دادن قسمتي از زيبايي هاي پاركه به خاطر همين هم تعدادش زياده ....... ادامه مطلب و اينم كلاغ هايي كه رادمان اونها رو تو غذاش شريك كرده بود   درضمن رادمان رو با انتخاب خودش كلاس كاراته ثبت نام كرديم و اينم پسر كاراته باز ما ...
19 ارديبهشت 1391

اين چند روز

خدا رو شکر اردو (باغ وحش ارم)بهت خیلی خوش گذشته بود و از حیوونا و کارهایی که انجام داده بودین با هیجان تعریف می کردی و من از حرفات فهميدم كه لذت اتوبوس سواري تا باغ وحش كمتر از لذت خود باغ وحش نبوده و ياد قديما مي افتم كه خودم هم همينجوري بودم و از مسير اردو خيلي خوشم مي اومد سه روز تعطیلی بود که به مهمون بازی گذشت یک روز ما مهمون داشتیم(خاله اينا اومدن خونمون) و روزای دیگه به مهمونی رفتیم شبها هم طبق معمول هر سال چون هوا خوب شده و دیگه سرد نیست پارك جلوي خونه ماماني اينا شده پاتوق افراد فاميل و هر شب دور هم جمع مي شن ولي ما فقط شبهاي تعطيلي مي ريم و به اونها ملحق مي شيم و اين چند شبه هم رفتيم و تو هم حسابي بازي و شيطوني كردي وقتي پارك ...
11 ارديبهشت 1391

اردو

امروز پسرم رفته اردو باغ وحش پارك ارم خيلي خوشحال بود و كلي ذوق داشت  گفت: معلممون گفته تيپ بزنيد  منم صبح موهاشو ژل زدم و سيخ سيخي كردم تو راه خوانه ماماني بوديم پرسيد: مي تونم از خوراكيام به حيوونا هم بدم ؟ منم گفتم نه مريض مي شن مسئولشون هم اجازه نمي ده  اونقدر سئوال پيچمون كرد كه آخرسر بابا گفت آره پسرم به ميمونا خوراكي بده چند شب پيش فيلم اخراجي هاي 1 رو ميداد از اونجايي كه مي دونستم فيلماي خنده دارو دوست داره گذاشتم باشه تا ببينيم با اينكه براي من تكراري بود ولي پسرم خيلي خوشش اومد و كلي خنديد ولي آخرش اشك تو چشماش جمع شده بود بغلش كردم و باهاش شوخي كردم تا از يادش بره ديشب بعد از انجام تكاليف تلويزيون ...
4 ارديبهشت 1391

سه روز خوب براي رادمان

4شنبه كه رسيديم خونه شروع كرديم تند و تند تكاليف رو انجام دادن چون شبهاي قبل كه مي رفتيم پارك محله وقتي مي ديدي كه خانواده ها با زيرانداز و وسايل شام اومدن كلي غصه مي خوردي كه چرا ما شام نمياريم منم قول داده بودم كه 4شنبه كه فرداش تعطيله اين كارو انجام مي ديم تو تكاليفتو انجام مي دادي و منم شام درست كردم و چاي و ميوه و تخمه هم برداشتيم و به بابا هم اطلاع داديم كه بياد اونجا يه خانواده نزديك ما بودند كه پسر كلاس چهارمي داشتن كه اومد و با شما توپ بازي كرد بعد از شام هم با بابا توپ بازي كردي و حسابي خوش گذروندي 5شنبه من كلاس داشتم و عصري اومدم مامان آذر هم اومد و از وقتي از راه رسيد گفتي بازم شامو ببريم تو پارك بخوريم من كه راضي نبودم ...
26 فروردين 1391

تنبلي

هنوز مزه تعطيلات زير دندونمونه و حسابي پشتمون باد خورده و خيلي سخته كار كردن و درس خوندن و خونه موندن شبا بعد از انجام تكاليف مي ريم پارك و تا اومدن بابا اونجا مي مونيم و همراه اون برمي گرديم خونه تا كمي دلمون باز شه رياضي خيلي مشكل شده و مسئله ها خيلي نگرانم مي كنن توي تفريق مشكل داري برعكس جمع كه خيلي خوب راه افتادي از دو ديكته بعد از تعطيلات يكي رو بدون غلط نوشتي و شكل گرفتي و اون يكي رو با سه تا غلط صدآفرين گرفتي همه سر بي دقتي و خيلي از دستت ناراحت شدم    
22 فروردين 1391

شروع سال جدید و خاطرات

صبح یک ساعت قبل از سال تحویل از خواب بیدار شدیم قبل از اینکه تو را هم صدا کنیم خودت از خواب بیدار شدی و کلی خوشحال بودی روز عیده هفت سینی که از روز قبل چیده بودیم کامل کردیم و شیرینی و شکلات روی میز گذاشتیم که بعد از لحظه سال تحویل دهنمونو شیرین کنیم در لحظات پایانی سال 90 همگی مشغول دعا کردن شدیم اول از همه شکر خدا که سال 90 سال خوبی بود و به خوبی و خوشی به پایان رسید و بعد هم آرزوهامون و خواسته هامونو در سال جدید از خدای مهربون خواستار شدیم اولین جایی که برای عید دیدنی رفتیم خونه مامان جمیله بود همگی اونجا جمع بودیم عمو حمیداینا شب قبل از تبریز اومده بودند و وجود مانی و مازیار (دوقلوهای کلاس اولی ) روز اول عید رو برای تو خیلی خ...
20 فروردين 1391

عيدانه

باز هفت سین سرور        ماهی و تنگ بلور            سکه و سبزه و آب           نرگس و جام شراب باز هم شادی عید         آرزوهای سپید                 باز لیلای بهار                باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان             باز باران بهار              باز گل مست غرور          باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود عود         باز ...
21 اسفند 1390

من و بابا بايد يه فكري به حال خودمون بكنيم

ديروز كه از كلاس اومدم تو خونه مامان ناجي بودي و اومدم دنبالت تا با هم بريم خونه ولي ازم خواهش كردي كه اونجا بمونيم منم قبول كردم و شام اونجا مونديم قرار شد بابا هم بياد اونجا با هم بريم خونه ولي از آنجاييكه مدرسه امروز تعطيل بود و براي اينكه صبح از خواب ناز بيدارت نكنيم و دوباره ببريمت خونه مامان ناجي قرار شد شب رو همونجا بخوابي به خاطر راحتي تو قبول كردم ولي ته دلم خيلي ناراحتم دوست داشتم امروز كه تعطيل بودي با هم مي خوابيديم و كنارت بودم عزيزم   پسر گلم هوس كيك كرده و چند روزيه ازم مي خواد كيك درست كنم  امروز كه مشق نداره قراره با هم يه كيك خوشمزه درست كنيم ...
16 اسفند 1390