چي فكر مي كرديم و چي شد
خدارو شكر از خونه مامان ناجي موندن خيلي راضي بودي به قدري كه مي گفتي ديگه مي خوام هميشه اونجا بخوابم ( ما رو باش كه چقدر نگران بوديم حالا نگرانم كه نكنه بخواي واقعاً هر شب اونجا بخوابي و مجبور بشيم به زور ببريمت خونه) تكاليفت رو هم انجام داده بودي دست ماماني درد نكنه بهت ديكته گفته بود و لغت براي جمله سازي برات نوشته بود. وقتي بهت زنگ ميزدم ميگفتي مامان دلت برام تنگ شده ؟ منم ميگفتم آره مي گفتي عكسمو نگاه كن تا دلت تنگ نشه دو روز هم غيبت از مدرسه و كلي بازي و تفريح تو اين چند روز كلي هم سوغاتي و شوق و ذوق اونها وقتي اومدم مدرسه تا براي اين دو روز غيبت از معلم اجازه بگيرم خانم چهارلنگ مجدداً از اينكه تو خيلي سر كلاس حرف ميزني و...
نویسنده :
مامان
9:00