عسلعسل، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه سن داره

عسلای مامان

گزارش تعطيلات 11

اولين ماه تابستون هم گذشت و وارد ماه دوم از سه ماه تعطيلي شديم . اتفاق خاصي هم نيوفتاده و روزها پشت سر هم مي گذرن و احساس مي كنم چيزي براي نوشتن وجود نداره ... تو ماه رمضون هستيم و اونقدر بي حال و گشنه و تشنه مي شم كه وقتي مي رسم خونه فقط مي خوابم يا دراز مي كشم و حال انجام هيچ كاري رو ندارم ..... ديگه برنامه هر شب پارك رفتن تعطيل شده چون ديگه بعد از افطار وقتي نميمونه براي اينكه تو رو ببرم پارك همين برسم كارهاي خونه رو انجام بدم و شام درست كنم .........ولي در عوض تقريبا هر روز افطار مهمون خونه خاله بوديم و تو و محدثه از فرصت استفاده مي كنيد و بازي مي كنيد .... البته روزهاي يكشنبه هم كه من كلاس دارم خونه مي موني و بيدار كه ميشي ميري...
11 مرداد 1391

گزارش تعطيلات 10

سه شنبه خاله مينا اينا اسباب كشي كردن و اومدن شدن تقريبا همسايه ما و ديگه محدثه نزديكمونه و از اين بابت خيلي خوشحالي منم خيلي خوشحالم كه بالاخره خواهرم اومده نزديكم به خصوص محيا جيگر كه عشقه منه چهارشنبه شب، اول يه سر رفتيم خونه خاله اينا و بعد از اونجا رفتيم خونه ماماني چون عمو شاپورينا از تبريز اومده بودن و بايد ميرفتيم ديدنشون - تو با پريا و پارميدا بازي كردي و تو خونه هم ميگفتي كه ازشون خوشت اومده 5 شنبه خواب موندم و نرفتم دانشگاه و از فرصت استفاده كرديم و نهار رفتيم خونه زن دايي مريم و موقع برگشتن پارسا و سينا رو هم با خودمون آورديم و انگار دنيا رو به تو داده بودند بس كه خوشحال بودي از وقتي هم رسيديم خونه مشغول بازي شدين با كا...
31 تير 1391

گزارش تعطيلات 9

خبر اول اينكه پارسا اينا از شيراز اومدن و يه روز كه من اداره بودم با ماماني و عمه رفتين خونه مامان جون ديدنشون و چون بعدازظهرش بايد مي رفتي باشگاه آرش زحمت كشيده بود و تو رو رسوند خونه و تو هم خيلي ناراحت بودي كه چرا بايد برم باشگاه و نمي خواستم بيام و مي خواستم بمونم اونجا و خلاصه كلي بداخلاقي 5شنبه رفتيم خونه ماماني اينا و هم هليا اونجا بود و هم پارسا و ايليا و حسابي خوش گذروندي  و مي خواستيم پارسا رو ببريم خونمون كه شب رو با هم باشين ولي ايليا پيش دستي كرد و پارسا رفت خونه اونا و حال تو گرفته شد جمعه شب رفتيم رستوران چون شما تشخيص دادي كه خيلي وقته به رستوران نرفتيم شنبه من حالم زياد خوب نبود و نرفتم اداره صبح ز...
26 تير 1391

گزارش تعطيلات 8- هليا

عزيزم اين روزها خيلي هوا گرمه و باعث شده تا عصري كه آفتاب بره هيچ كاري جز تماشاي كارتن نتوني انجام بدي ديگه نميشه دوچرخه سواري كني اينه كه تا عصري كه من بيام خيلي حوصلت سر ميره و ميگي خسته شدم كه واقعا من موندم چه بكنم با اين خستگي تو ولي در عوض بعداز ظهرها وقتت پره هر روز كلاس داري تازه بيرون هم ميري و با بچه ها بازي مي كني يا با هم ميريم پارك - تو كلاس زبان هر روز يكي از حروف انگليسي رو ياد مي گيرين و چند صفحه اي مشق دارين كه تا از كلاس مي رسي شروع مي كني به نوشتن اونها هر جلسه تعدادي هم لغت با معني انگليسي اونها يادداشت مي كنين كه بايد تمرين كنيد و ياد بگيرين ولي از تمرين و تكرار خبري نيست . 5 شنبه نيمه شعبان بود و تعطيل رسمي ...
18 تير 1391

گزارش تعطيلات- 7

دوشنبه تا چهارشنبه مونديم خونه مامان آذر و تو اين سه روز هر شب پارك و پيست اسكيت و يه شب هم شام رو برديم پارك و خيلي به شما بچه ها خوش گذشت و برگشتني خاله مينا اينا رو هم با خودمون آورديم خونمون چون خونشون خالي شده و به زودي ميان و با ما هم محلي ميشن تو و محدثه اصلا دلتون نمي خواست شب رو بخوابيد اونقدر بازي و شيطنت كردين كه محيا هم قاطي شما شده بود و تا 4 صبح بيدار مونديم و 5 شنبه هم با صداي گريه محيا خانم از 8 صبح بيدار شديم و شما دوباره مشغول بازي شدين بعداز ظهر تو رفتي باشگاه و خاله اينا هم رفتن خونشون بعد از باشگاه رفتيم خونه ماماني تو فضاي سبز نشستيم و شما بچه ها بازي كردين و تا آخر شب اونجا بوديم موقع برگشتن به قدري خس...
10 تير 1391

خوردنيهاي تابستاني

يكي از غذاهاي مورد علاقه ات دلمه برگ مو هستش كه هميشه كساي ديگه ( مادر بزرگها ) درست مي كردن و ما مي خورديم ولي اين بار خودم با برگهايي كه از موي حياطمون چيده بوديم درست كردم كه اتفاقا خيلي هم خوب شد و خيلي خوشت اومد و خوردي - در كل بچه بد غذايي نيستي و همه غذاها رو مي خوري گاهي اولش خودت رو لوس مي كني و مي گي نمي خورم ولي بعد مي خوري يكي از نوشيدني هاي مورد علاقه ات هم آب طالبيه كه اين روزها بازارش داغه و تو هم استفاده لازمو مي بري ، بابا هر شب درست مي كنه و تو هم نوش جان مي كني و ديگه ول كن نيستي تا من به صدا دربيام آخه از چاق شدنت مي ترسم  اين تعطيلات بهت ساخته و هر كس مي بينتت ميگه رادمان تپل شده و منم ناراحت مي شم امروز ...
5 تير 1391

گزارش تعطيلات - 6

جمعه سالگرد پدربزرگ بابا بود و همگي خونه مامان جميله دعوت بوديم البته خيلي از فوتش مي گذره منم نديدمش  چون از روز قبل مي دونستي مي خواهيم بريم اونجا و همه هستند صبح ساعت 8 از خواب بيدار شدي و ما رو هم بيدار كردي ( مثلا روز تعطيل بود) و هي اصرار داشتي كه خيلي زود آماده بشيم و بريم ولي تا كارامونو انجام بديم 12 شد و رفتيم و تو مشغول بازي شدي تا شب كه برگرديم تازه شب هم ناراحت بودي و با اينكه همه در حال خداحافظي و رفتن بودند ولي تو مي گفتي كه بايد همه حركت كنن بعد ما هم را بيوفتيم  روز خوبي بود و خيلي خوش گذشت فقط اينكه وقتي من با زن دايي و خاله رفتيم پاساژ گردي تو با اسكيت خورده بودي زمين و آرنجت زخمي شده بود كه طبق معمول به...
4 تير 1391

گزارش تعطيلات- 5

اين روزا هر بعد از ظهر به بهونه تمرين اسكيت مي ريم پارك اگر هم پارك نريم تو پاركينگ تمرين مي كني يكشنبه كه شب مبعث بود تصميم گرفتيم بريم پارك به بابا زنگ زدم اونم گفت زير انداز و وسايل هم بردارين منم شام مي گيرم ميام اونجا مي خوريم ما هم كه از خدا خواسته سريع جمع و جور كرديم و رفتيم تا بابا بياد حسابي بازي كردي و بعد شام خورديم و باز هم كمي بازي تا برگشتيم خونه دوشنبه هم رفتيم خريد و شام هم بيرون خورديم و برگشتيم خونه- اين روزا كه دانشگاه تعطيله بايد حداكثر استفاده رو برد چون بعدش باتوجه به اينكه اين ترم خيلي فشرده است و ساعت كلاسا طولانيه و تازه ماه رمضون هم نزديكه ديگه حال و رمقي برام نمي مونه كه برات زياد وقت بزارم   ...
30 خرداد 1391

خبر خوش پيشرفت در كاراته

ديروز اومدم باشگاه دنبالت و چون زود رسيده بودم داخل باشگاه بودم كه اومدي و همون موقع مربيتون هم اومد و وقتي منو ديد گفت اتفاقا خيلي دوست داشتم شما رو ببينم و گفت كه پسرتون خيلي استعداد داره و خيلي خوش استيله تشويقش كنين كه ادامه بده و از جلسه آينده هم با كمربند زرد بياد منو مي گي داشتم از خوشحالي بال در مياوردم خيلي به خودم باليدم ، بغلت كردم و بوسيدمت و ازت تشكر كردم گرچه از قبل قرار داشتيم كه بعد از باشگاه به پارك بريم ولي بهت گفتم براي جايزه مي برمت پارك و اونجا سرسره بادي هم بود كه رفتيم و بليط گرفتيم و اونم گذاشتم پاي جايزه ات و بستني هم خورديم ( اين موضوع رو هم بگم كه در كل بچه قانعي هستي و اين موضوع هميشه باعث افتخار و خوشحا...
24 خرداد 1391